شعر نو

کوک کن ساعتِ خویش

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !
که موذّن شبِ پیـش دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب!

کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست...

...

اجتماعی, شعر نو, مرتضی کیوان هاشمی نظر دهید...

تفنگت را زمین بگذار...

دانلود آهنگ زبان آتش از استاد شجریان با کیفیت 320

 

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی‌ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریزِ از مهر تو ای با دوستی دشمن

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خون‌ریزی است
زبان قهر چنگیزی است
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.

برادر! گر که می‌خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان‌کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟
اگر جان را خدا داده است
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلتانی؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با تو ست
ولی حق را ـ برادر جان ـ
به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست...

اگر این بار شد وجدان خواب‌آلوده‌ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار...

...

اجتماعی, استاد شجریان, شعر گرافی فریدون مشیری, شعر نو نظر دهید...