چهارپاره

آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی

من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با اشک
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم

در چشمهای تو، عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظه ی اول در آغوشم

می دانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد

می دانم اذنم می دهی، اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد

هم جوشنم شد، هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانه ام انداختی با عشق

شمشیر در دستم چه حیدروار می چرخد
از من چه مرد بی نظیری ساختی! با عشق

«احلی…» حدیث چشمهای مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی

حتی دهان زخمهایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر، بغل کردی

...

اشعار عاشورایی, چهارپاره, حضرت قاسم بن الحسن (ع), قاسم صرافان نظر دهید...

متن و کلیپ آهنگ گل های همیشه بهار از رستاک حلاج

دانلود کلیپ گل های همیشه بهار از رستاک حلاج

 

زندگیمون شده تاریخ تباهی و شکست
همه گم شدیم میون برهوت تکرار

توی این خونه امیدی واسه آرامش نیست
توی این خونه که جای در، پره از دیوار!

قد کشیدیم بین اشک و نفرت و تنهایی
توی بیهودگی و توهم آینده

وسط تورم بی وقفه اینهمه زخم
تو بگو که قیمت آرزوهامون چنده!؟

اما گاهی نور فانوسی هست
توی این نیمه شب بی مهتاب

گاهی امیدی جوونه میزنه
مث نیلوفر تو قلب مرداب

به چی شک داری هنوزم رویات
تو رو بهتر از خودت میشناسه

برق شوقی که توی چشماته
به درخشندگی الماسه

تو وجودت کهکشانی تاریک
از ستاره ها و خورشید لبریز

مثل این گل های همیشه بهار
میتونی گل بکنی تو پاییز…

...

چهارپاره, رستاک حلاج, رستاک حلاج نظر دهید...

عربی را همیشه مردودم!

چای داغی به دست داری و
در فضایی که عطر و بوی هل است

حس خوب سبک شدن دارد
درد و دل با کسی که دردِ دل است!

چادرش طرح چادر عربی
در دو چشمش خلیج ایرانی

خنده هایش شکفتن غنچه
طرح صورت ظریف و باب دل است

اهل درس و کتاب و اندیشه
با نگاهی جدید و امروزی

عاشق منطق مطهری و
توی کیفش کتابی از هِگِل است

مینشینی کنار او اما
می رود یک کمی به آنورتر

بی محابا تو حرف میزنی و
همنشینت ولی کمی خجل است

توی چشمش نگاه می کنی و
ناگهان لفظ دوستت دارم

و امیدی که پوچ می شود از
خنده ای که به اخم متصل است

پشت بندش سکوت سنگینی
استرس توی چشم هر دو نفر

حال روزت شبیه حیوانِ
چارپایی که مانده توی گل است .

فکر او در کنار حرف پدر .
«به کسی دل نبند، دلبندم»

فکر تو در شب حنابندان
پیش تشویق و دست و جیغ و کِل است

طاقت رو برو شدن با هم
نیست توی نگاه هر دو نفر

پشت هامان به پشت یکدیگر
گریه، پایان تلخ این دوئل است

چای سرد نخورده ای مانده
یک نفر روی تخت خوابیده

یک نفر بی قرار در بین
کوچه پس کوچه های شهر وِل است

عربی را همیشه مردودم
از جدایی همیشه می ترسم

بلدم فعل جمع را اما
مشکلم با ضمیر منفصل است!

...

تقی سیدی, چهارپاره, رابطه نظر دهید...

سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست!

می روی؟ خب برو…ولی خوبم، راهِ رفتن که راهِ خوبی نیست
ایستگاهی که زندگی را برد تا ابد ایستگاه خوبی نیست

بی پناهم و زیر این باران، می رسم ناگهان به دانشگاه
غرق رگبار طعنه ها باشی، سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست!

داریوشی که دوستش دارم،گفت هرگز تو بر نمی گردی
بر خلاف تمام ابیاتش…این یکی دیدگاهِ خوبی نیست

هی فریدون و هی : “دو تا چشمِ…”،تووی خاکستری ترین ساعت ها!
جز همان قهوه ای چشمانت،هیچ رنگی سیاه خوبی نیست!

مادر گفت که: «خدا با ماست،پس امیدت به ناخدا باشد»
ناخدا هم قبول دارد که، عرشه اش تکیه گاه خوبی نیست!

می روم تا که از بلندی ها،عمر کوتاهِ بی/ خودم را…نه!!
تا تو باشی و زندگی بکنی، خودکشی پرتگاه خوبی نیست!

یکی از چشمهات می کشد و…آن یکی زنده می کند درجا!
با نگاهی به مصرع قبلی، چشمِ هایت سلاحِ خوبی، نیست!

روز ها می گذشت و تقویمم…خال خالی وخط خطی می شد
آنقدر که پلنگ داری تو، باورم شد که ماهِ خوبی نیست!

...

چهارپاره, دانشگاه ‏ - نظر دهید...

دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از “بنان” بزنی!

دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از “بنان” بزنی
با سه تارت مرا بشورانی، تا خود صبح “شد خزان” بزنی

رژ قرمر چقدر می آید، به لب و استکان و این چایی
استکان می شود پر از ماهی، به لبانش اگر دهان بزنی

ذوقم این ست بعد از این دوری، کل امشب دوباره بیداریم
من برایت غزل بخوانم و باز ، تو برایم دم از “زبان” بزنی

دوست داری “فرانسه” یادم هست، تلخِ تلخ و بدون شیر و شکر
دوست داری گلم از این قهوه ، استکان پشت استکان بزنی ؟

ژست “نصرت” گرفتـه ای بانو، می نشینی کنار سیگارت
می نویسی غزل غزل از درد،تا که طعنه به شاعران بزنی

شب چشمت دوباره مهتابی ست،این قرار سه شنبه ها بوده
از حرم بی قرار برگشتی ، تا سری هم به جمکران بزنی

خسته ای از مسافرت بانو، بغض داری همیشه می دانم
توی ایوان نشسته ای غمگین، تا نگاهی به آسمان بزن

...

چهارپاره, عاشقانه, محمد شریف نظر دهید...

غرقِ دلتنگی است هر لحظه، شهر در روزهای بارانی!

باز باران به شیشه ها می زد.، دل به دریا زدی و می دانی
غرقِ دلتنگی است هر لحظه، شهر در روزهای بارانی!

ما خلافِ دو رویِ یک سکه،دوور اما درونِ هم بودیم
مثلِ حسِ عمیقِ بویت از،پشت این راه های طولانی!

شعرها می کشند ما را چون، پشت هر چیز درد می بینیم
اشک های فروغ فرخزاد، زهرخندِ عبید زاکانی!

کاش می شد که دست بردارم،از تو اما… که تازه فهمیدم
رویِ پاهات گاه گاهی سخت، روی قولت همیشه می مانی!

سرِ خود را بگیر بالاتر، آنقَدَر که خدا ببیندمان
چه شده؟ سر به زیر تر شده ای! گریه کردی دوباره پنهانی؟!

مطمئنم کنار من هستی، روی این صندلی که جایت بود
با صدای گرفته ات داری،زیر گوشم فروغ می خوانی

آه از این شعرهای غمگینت! آه از این لامپ های بی مصرف!
آه از این خوابهای بی تعبیر! وای از این دست های سیمانی

باز خیس است بالشِ مردی، که گمان می کند تو را دارد!
نیستی، مثل حس آزادی، توی سلولهای زندانی!

...

باران, چهارپاره ‏ - نظر دهید...

این سماعِ زنانه را عشق است، شورش دخترانه را عشق است!

یک کبوتر که از دلم رفته ،تا ابد با من است پر هایش
کهنه زخمم سیاه شد اما، روسفیدند تازه ترهایش!

خسته از روزگار از این دنیا، فکرِ راه فرار از این دنیا
دربیاور دمار از این دنیا، با تمامیِ دردِ سرهایش

ساک بستی، سفر خطر دارد، بی تو هر «بی خطر» خطر دارد
عاشقی هم مگر خطر دارد؟ می رسد نم نمک خطر هایش

صبر با من، کمی غرور از تو، درد یعنی من و عبور از تو
همه ی اشک های شور از تو، -دوری و دوستی- ثمرهایش!

این سماعِ زنانه را عشق است، شورش دخترانه را عشق است
«چرخش» این زمانه را عشق است، با تمامی خیر و شر هایش!

موش ها هی بهانه می گیرند، کفتران عاشقانه می میرند
فکرهایی که با تو در گیرند،مغز من ماند و گاو و خرهایش!

بی تو با شعر هم خود آزاری، فیلم دیدن به وقتِ بیکاری…
یک درامِ همیشه تکراری، آدم و قصه ی پسر هایش…!

یک نفر رفته بر نمی گردد، چون سفر رفته بر نمی گردد
بی خبر رفته بر نمی گردد، وای..یعنی که بال و پر هایش….

...

چهارپاره ‏ - نظر دهید...

سال‌ها با من هم‌اتاقی بود!

در کنار همین جهان بزرگ
جسد شعرهام جا مانده

که پُر است از تگرگ و از توفان
که پُر است از حروف ناخوانده

در کنار همین جهان بزرگ
یک مسافر به زیر باران بود

گریه‌اش روی شانه‌های کسی
مثل اندوه مثل هذیان بود

در کنار همین جهان بزرگ
مثل یک بادبان به بند شدم

روی این آب‌های بی‌پایان
روزگاری فقط بلند شدم

در کنار همین جهان بزرگ
زیر یک تکه آسمان ماندم

بُغض‌هایم پُر اند از فریاد
پشت آوازها نهان ماندم

در کنار همین جهان بزرگ
قهوه یا چای تلخ نوشیدم

شوکران اسارت خود را
قونیه تا به بلخ نوشیدم

در کنار همین جهان بزرگ
دست‌هایت تهی‌ست از هیجان

مرگ خود را سراغ می‌گیری
از قفس از درون این زندان

در کنار همین جهان بزرگ
مثل کودک دچار فردایی

نیستی در پی پیامد خود
ماجرا ای پر از تماشایی

در کنار همین جهان بزرگ
دست‌های تو را رها کردم

بعد در خانه، در خیابان‌ها
در هوایت خدا خدا کردم

در کنار همین جهان بزرگ
آمدن، رفتن، اتفاقی بود

درد دوری گیسوان شما
سال‌ها با من هم‌اتاقی بود

...

چهارپاره, زیوری ویژه نظر دهید...

خیر است اگر یک شب برایم دلبری کردی!

شاید برای بار آخر بود خندیدم
درکوچه ها نعش زمستان بود و تنهایی

با قار قار یک کلاغ پیر رقصیدم
با قامت تا خورده‌ی یک مرد رویایی

شاید تو خود می خواستی یارب که این آدم
از بدو خلقت در کف یک اهرمن باشد

آیینه‌ی عمر من و هفتاد پشت من
افتاده در پای پر از تردید زن باشد

پیوند خوردی با من و با روزو شب هایم
شاعر شدم بی هیچ تردیدی برای تو

تا با وجود این همه پوچی غزل سازم
از انتهای… انتهای… انتهای تو

تا آشنا با خلق و خوی کافرت باشم
در شعر هایم گیسوانت را رها کردی

یک شب در اوج تیره گی دندان گرگی را
با بره های دامن خود آشنا کردی

این جا هوای زندگی در حد تخار است
گم می‌شوی در کوچه ها از فرط خاموش

با پاره های از تنت در هر کجای خاک
افتاده چون ابیات در دست فراموشی

تا حد امکان از لبانت دور افتادم
آلوده ام با عشوه‌ی کبک دری کردی

پاکی شبیه آسمان‌ها, مثل دریا ها
خیر است اگر یک شب برایم دلبری کردی

...

چهارپاره, زیوری ویژه, عاشقانه نظر دهید...

مثل احساس ِ مُردگی ِ جنین!

زندگی میشوی ته دردی
مثل افتادن از هوا به زمین

مثل نه ماهگی ِ زن در درد
مثل احساس ِ مُردگی ِ جنین

زندگی می شوی و این یعنی
هی بمیر و بمیر و راحت شو

شک نکن نه! به این که من مردم
شک نکن نه! به این صدا به یقین!

هی بگیر از خودت سراغت را
هی سرت را بزن به دیوار و

هی بچرخ و بچرخ و گیجت شو
توی این واژه ها بیا بنشین !

مثل منگی ِ بعد بد مستی
می روی تا ته فراموشی

زندگی می شوی ته سیگار
وقت افتادن از لب ِ هروئین …!

روی یک تخت کهنه ی چوبی
هی عقب می روی، عقب و زمان

مثل گرگ گرسنه می بلعد
خاطرات تو را، تو را و همین

...

چهارپاره ‏ - نظر دهید...