آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با اشک
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم
در چشمهای تو، عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظه ی اول در آغوشم
می دانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
می دانم اذنم می دهی، اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
هم جوشنم شد، هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانه ام انداختی با عشق
شمشیر در دستم چه حیدروار می چرخد
از من چه مرد بی نظیری ساختی! با عشق
«احلی…» حدیث چشمهای مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
حتی دهان زخمهایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر، بغل کردی