محمد شریف

دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از "بنان" بزنی!

دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از "بنان" بزنی
با سه تارت مرا بشورانی، تا خود صبح "شد خزان" بزنی

رژ قرمر چقدر می آید، به لب و استکان و این چایی
استکان می شود پر از ماهی، به لبانش اگر دهان بزنی

ذوقم این ست بعد از این دوری، کل امشب دوباره بیداریم
من برایت غزل بخوانم و باز ، تو برایم دم از "زبان" بزنی

دوست داری "فرانسه" یادم هست، تلخِ تلخ و بدون شیر و شکر
دوست داری گلم از این قهوه ، استکان پشت استکان بزنی ؟

ژست "نصرت" گرفتـه ای بانو، می نشینی کنار سیگارت
می نویسی غزل غزل از درد،تا که طعنه به شاعران بزنی

شب چشمت دوباره مهتابی ست،این قرار سه شنبه ها بوده
از حرم بی قرار برگشتی ، تا سری هم به جمکران بزنی

خسته ای از مسافرت بانو، بغض داری همیشه می دانم
توی ایوان نشسته ای غمگین، تا نگاهی به آسمان بزن

...

چهارپاره, عاشقانه, محمد شریف نظر دهید...

با تو در برف مهم نیست خیابان باشد!

با تو در برف مهم نیست خیابان باشد
یا جنون باشد و یک عمر بیابان باشد

چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست؟
دوست دارم همه ی سال زمستان باشد

ره به جایی نبرد فکر فرار از باران
نیست چتری که به اندازه ی باران باشد

تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟
سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد

می نویسی به تن برف سئوالت را،کاش
پاسخ مسئله یک واژه ی آسان باشد-

خواندمش:"تا به ابد عاشق من می مانی؟"
:دوستت دارم اگر قیمت آن،جان باشد

تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری
دفتر شعر مرا نیز بسوزان..باشد ؟

...

باران, غزل, محمد شریف نظر دهید...

نسیمی روی دوشش میهمان شد، استراحت کرد

نسیمی روی دوشش میهمان شد، استراحت کرد
پس از آن روسری از روی مویش، رفع زحمت کرد

برایم شیطنت می کرد و روی شانه می آمد
گمانم گفت سنگین باش...مویش را نصیحت کرد

به آرامی پریشان کرد خاطر جمعیِ ما را
اصولِ دلبری را مو به مو امشب رعایت کرد

دهانم را به صرفِ بوسه ای از طعم لب هایش
به لبخندی به این مهمانیِ پرشور دعوت کرد

به قدری چرخ زد با دامنِ گلدار و رنگینش
که عطرِ دامنش را با تمام خانه قسمت کرد

نگاهش مثل خورشیدی که فکر صبح در سر داشت
کنار پنجره از امتدادِ شب شکایت کرد

به من وقت ملاقاتی نخواهد داد می دانم
خوشا پلکش که از چشمان بیمارش عیادت کرد

همین که دید توصیفش برای شعر من سخت است
کمان انداخت در ابرو و با آیینه خلوت کرد

...

غزل, محمد شریف نظر دهید...

تو که راهی شدی نمیدانی، معنی بی قرار یعنی چه

تو که راهی شدی نمیدانی، معنی بی قرار یعنی چه
مثل یک ماهواره ی تنها، گم شدن در مدار یعنی چه

حمله ی لشکر غزل دیدی؟ امشب از حس شعر لبریزم
غرق آرامشی نمی فهمی، لحظه ی انفجار یعنی چه!

می روی سمت یک فراموشی، چمدانی گرفته دستت را
شاعری بی قرار می فهمد، سوت ِ تلخِ قطار یعنی چه!

با صدای رسا که می خندی، بنده مسئول خنده ها هستم
بی خیالی تو و نمی فهمی، شانه ی زیر بار یعنی چه!

دل من را زدی به دریاها، این دلی که ندیده دریا را
چشم دریایی ات به من فهماند، آبی بی گدار یعنی چه

مدتی می شود پر از دردم، مثل یک سال پیشِ حال خودت
تو خودت هم که خوب میدانی، قرص...روزی سه بار یعنی چه!

آه! با میله های مواجی، چشم های تو در محاصره است
مژه هایت به من نشان دادند، آسمان در حصار یعنی چه

شاعری خسته از غزل هایش، سمت باران دوباره راه افتاد
هیچ کس هیچ کس نمیداند، پرسه در لاله زار یعنی چه..

قم همیشه غریب و دلگیر است، باز هم شکر حق که "بانو" هست
تو که طهرانی و نمی فهمی، غربت یک دیار یعنی چه...

...

رابطه, محمد شریف نظر دهید...

یوسفِ عشق به خاک وطنت می آید !

بازهم رایحه ی خوب تنت می آید
بوی یک بوسه ی ناب از دهنت می آید

لبنیات تو از زیر لباست پیداست
چقدر چاک به این پیرهنت می آید !

دست من سوی تو با قیمت یک مشت غزل
به خریداری جنس بدنت می آید

ابتدایش لب دریاست..به دریا زده ام
دامنت خوب به دریا شدنت می آید

فال حافظ که زدم گفت: کمی صبر کنی
یوسفِ عشق به خاک وطنت می آید

دفعه ی قبل هم از شهر سفر برگشتی
مطمئنم خبر آمدنت می آید ...

...

اروتیک, عاشقانه, غزل, محمد شریف نظر دهید...

می ارزد!

خرید ناز به سوز و گداز می ارزد
به واگذاری صد امتیاز می ارزد

به بوسه، سینه ی اسرار برملاست ، ولی
شُکوه بوسه به افشای راز می ارزد

کنار دامنِ کوتاه، لحظه ای کوتاه
زمانِ رقص به عمر دراز می ارزد

تو دستْ بسته در آغوش خود رهایم کن
که دستِ بسته به آغوشِ باز می ارزد

منم گزینه ی آخر، مرا تحمل کن
کسی نمانده، بسوز و بساز، می ارزد

...

عاشقانه, غزل, محمد شریف نظر دهید...