دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری
دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری
پس از خدا بخواه که طاقت بیاوری…!
بابا نگاه کرد به بالا و خیس شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری
گفتند: ” نا امید نشو! ما نمرده ایم
این بار می بریم تو را جای بهتری”
من بودم و سکوت و حرم، صحن انقلاب
تو بودی و نبود به جز من کبوتری
لکنت گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر طرف رسید شمیم معطری
ازمن عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم عزیز فاطمه من را نمی بری؟!
گفتی بلند شو به تماشای هر چه هست
دیدم کنار صحن نشسته ست مادری
فرمود: “در حریم منی یا علی بگو
برخیز تا به گوشه ی افلاک بنگری
برخاستم …دو پای خودم بود…در مطب-
گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری
تکرار سجده ی پدری بود و آنطرف
تکرار “یا امام رضا” های مادری
دکتر نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر به عکس خیره شده و گفت: محشری!