جمعه غروب!
جمعه، غروب، همهمه ی شهر نکبتی
الاکلنگ، تاب و یک پارک دولتی
یک دو سه… تا هزار و نود هم شمرده است
نفرین به انتظار – همین بمب ساعتی –
آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش
من ترمزم بریده ولی با چه جراتی…
هی پا به پا نکن، دِ بگو دیر می شود
اینجا نایست توی گلو بغض لعنتی
خانم سلام … نه … من که گدایی نمی کنم!
عاشق شدم که چشم تو اصلا قیامتی
-گمشو! “صدای خواهش دستی بریده شد”
گفتم بزن به چاک لجن مرد پاپتی
از روی دنده های چپش حرف می زند
حالا کبود می شود این رنگ صورتی
چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود
زن در کنار جاده رها… بعد مدتی
ترمز، نوار هایده، بانو سوار شد
گم شد میان لفظ “خیابان” به راحتی
ته مانده های خانمِ رویا که دود شد
بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی…