جمعه

لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش!

لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش
نفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اش

انگار با تو عقربه ها خواب مانده اند
چسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اش

در دیدگان ثانیه ها  غرق می شوم
وقتی که می رسم به شب دل شکسته اش

برخیز و باز با نخ صحبت، بِکش مرا
بیرون، از این کلافگی عصر خسته اش

فردا که تا  فرا برسد باز می کشد
ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش...!

...

پنج شنبه, جمعه, روزهای هفته, غزل ‏ - نظر دهید...

از این زندان قاجاری بزن بیرون...

چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون

تو را آیینه ها در بی‌نهایت چشم در راهند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون

زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چار دیواری بزن بیرون

الا ای جمعه‌ی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون

چه طرفی بسته‌ای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون...

...

جمعه, روزهای هفته, سعید بیابانکی, غزل نظر دهید...

هفته دلتنگی - رضا یزدانی

دانلود شعر "هفته دلتنگی" از مهدی ایوبی با صدای رضا یزدانی

 

هفته بدون تو شروع می شه
با شنبه ای که بدتر از مرگه

فرقی نداره تو کدوم فصلیم
دنیای من بی تو پر از برگه

یکشنبه رو باید مدارا کرد
با خاطراتی که پرم کردن

با آدمایی که تو این مدت
با حرف هاشون دلخورم کردن

با هر دوشنبه اشک می ریزم
کی گفته دیوونگی حد داره؟

نیستی بگی خیلی دوسم داری
نیستی بگی امشب نود داره!

بی تو که چیزی مثل سابق نیست
رفتی و بی تو دلخوشی رفته

رفتی و تیکه تیکه ی قلبم
جامونده بین روزای هفته

حافظ یا تجریش، سعدی یا ملت
امشب اگه بودی کجا بودیم؟

با نصف قیمت فیلم می دیدیم
ما هر سه شنبه سینما بودیم

جز لحظه ای که دست تکون دادی
از چهارشنبه چیزی یادم نیست

ابرای بارون زا رو برگردون
مردی که اشک نریزه آدم نیست!

من موندم و این کوچه های خیس
من موندم و  همراهی چترت

هر پنج شنبه شعر می خونم
تو سالنای خالی از عطرت

من تک تک بغضای دنیا رو
به آخر هفته بدهکارم

با هر غروب جمعه می میرم
با هر غروب جمعه می بارم

از وقتی چشماتو رو من بستی
خورشید از دنیای من رفته

من موندم و دلواپسی هام و
دلتنگی های آخر هفته...

...

پنج شنبه, ترانه, جدایی, جمعه, چهارشنبه, دوشنبه, رضا یزدانی, روزهای هفته, سه شنبه, شنبه, مهدی ایوبی, یکشنبه نظر دهید...

تومور دو 2

دانلود دکلمه شعر تومور دو 2 با صدای علیرضا آذر با کیفیت 320

 

زندگی یک چمدان است که می آوری اش
بار و بندیل سبک می کنی و می بری اش

خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم

مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت، این همه سیگار نکش

آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم

توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی

چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا می نگرد قافیه را می بازم
!بازی منتهی العافیه را می بازم

سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم

ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم

خنده های نمکینت، تب دریاچه ی قم
بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم

مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت

همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه
برف و کولاک زده راه خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم

بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم

می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش!

...

جمعه, روزهای هفته, عاشقانه, علیرضا آذر, علیرضا آذر, مثنوی نظر دهید...

برای پنجره می جنگم!

لیلای گیسوان رها در باد!
لیلای شهرهای رها در خون

لیلای چشمهای پر از آتش!
لیلای نسل نسل پر از مجنون

آماده ام برای تماشایت
«بنمای رخ که باغ و گلستانم»

لبهای من به نام لبان توست
«بگشای لب که قند فراوانم»

دل برده است «شاهد بازاری»
«بنمای رخ» که «پرده نشین» باشم

«بگشای لب» که هرچه جهان در توست
آماده ام مسافر چین باشم

احساس آسمانی هر روزم!
بگذار غرق عاطفه ات باشم

پیراهنت حجاب سماواتست
بگذار در مکاشفه ات باشم

در من ندیمه ایست که می جنگد
با روزهای شب زده از آشوب

در من مبارزیست که می رقصد
با شیشه های مست تر از مشروب

من را ببخش ماه سحرگاهم
من را که از ستاره میاویزم

من را ببخش فصل بهار من
دارم شراب روی تو می ریزم

با من وضو بگیر به خون رَز
خون شهید پاک تر از آب است

مستی روزهای ترِ هفته
از غسلهای جمعه ی خوناب است

من غرق در حواشی این جنگم
تیمور بوده ام که نمیلنگم

ای شیشه های شهر، من از سنگم
اما برای پنجره می جنگم

...

جمعه, رضا طبیب زاده, روزهای هفته, مثنوی نظر دهید...

دانشگاه - رستاک حلاج

دانلود آهنگ "دانشگاه" از رستاک حلاج با کیفیت 320

 

با شال گردن از همه زیباتری
حق داری دنیا رو زمستونی کنی

بارونو رو چترت گرفتی می بری
هر جا دلت می خوادو بارونی کنی

تا بغض می کنی شبیه جمعه ها
انگیزه می دی شهر حزن آلود شه

با هر کسی می گی و می خندی ولی
هر بار شاید یک نفر نابود شه

زیبایی و برای هم کلاسیات
دیوونگی یه حس تکراری شده

استادها و هم کلاسی هات هیچ
با تو یه دانشگاه سیگاری شده

می خوابی و بی خواب می شن شاعرا
این لوس بازی های شاعرانه نیست

این بسته های قرص خالی شد نخواب
نزدیک این ویرونه داروخانه نیست

...

ترانه, جمعه, دانشگاه, رستاک حلاج, رستاک حلاج, روزهای هفته نظر دهید...

دلتنگم

محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از «چه خواهد شد»، «چه خواهم کرد» آونگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

از وقت و روز و فصل "عصر "و "جمعه"و "پاییز" دلتنگند
و بی تو من مانند "عصر جمعه ی پاییز" دلتنگم...

...

جدایی, جمعه, روزهای هفته, شعر گرافی حسین منزوی, غزل نظر دهید...

ما بدقواره ها، یله ها، بد بیارها...

آن سو تر از تمامی قول و قرارها
پاییز را قدم زده ام بی تو بارها

امروز، جمعه، چندم اذر، خیال کن
داری قرار با منِ دل بیقرار...ها!

قلیان و چای، طعم غزل بر لبان من
چشم تو شاه بیت همه شاهکارها

یک شب بیا تو با چمدانی پر از سلام
در ازدحام مبهم سوت قطارها

باز آن نگاه مخملی نخ نمای را
چون گل بدوز بر تن ما وصله دارها...

ما خسته ها، فنا شده ها، ورشکسته ها
ما بدقواره ها، یله ها ،بد بیارها...

...

جدایی, جمعه, روزهای هفته, عاشقانه, غزل, محمدحسین بهرامیان نظر دهید...

شب جمعه!

امشب شب جمعه ست، جمعه! و تو غمگینی
من در کنارت هستم و من را نمی بینی

هـی عکسها دور سرت در گریه می گردند
آهنگران،چمران، جهان آرا و آوینی

یادت میاید: قرمه سبزی دوست دارم با...
از انعکاس عکس گنگت داخل سینی

احمد، پدر را اشتباهی محض می داند
خط می زند زهرا مرا از دفتر دینی!

تو مثل سابق پیش من در چادری گلدار
با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بینی

در رکعت سوّم به شک افتاده ای انگار
و پشت شیشه می زند باران سنگینی!

دارند می پوسند با تو ،با زمان ،با عشق
بر روی میزِ کار من گلهای تزئینی

از من چه مانده جز دو تا تصویر بر دیوار
یک رادیو ،یک خاطره، یک فرشِ ماشینی

شـبها میان سجده می آیی به آغوشم
اما نمی فهمد تو را این شهر پایینی!

تا صبح گریه می کنم در عطر موهایت
سر را که بالا می کنی من را نمی بینی...

...

جمعه, روزهای هفته, سیدمهدی موسوی, غزل نظر دهید...