حمید جدیدی

اونا تو هیچ دسته ای نیستن !

ادوارد: میدونی آنا، آدم ها چندین دسته ن
دسته ای که از تنهایی فراری ان و تصمیم میگیرن که یکی رو دوست داشته باشن
دسته ی دوم نمی تونن از تنهایی فرار کنن و از طرف یکی دوست داشته میشن
و دسته ی سوم …
آنا: و دسته ی سوم چی …؟!
ادوارد : اونا تو هیچ دسته ای نیستن
میدونی آنا
اونا “واقعا تنهان”!

...

حمید جدیدی, دیالوگ, رابطه نظر دهید...

انسولین

گفت : از حرفام نرنجیدی …؟
گفتم : نه!
گفت : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!
گفتم : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد،
حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده
الان منم اونطوری ام…!

...

حمید جدیدی, نثر نظر دهید...