علی قاضی نظام

مهندس جان، روزت مبارک!

عزیزِ جانم سلام
نمیدانم بخاطر مى آورى مرا یا نه!
آن روزها دبیرستانى بودیم که براى هم دلبرى میکردیم
عشقمان امروزى نبود
ما احساسمان را روى کاغذ براى هم مینوشتیم
قرارهایمان ایستگاهِ اتوبوسِ منتهى به مدرسه ات بود!
یادش بخیر جانم
از وقتى سوارِ اتوبوس میشدیم،
هفت ایستگاه فرصت داشتم تا
صورتِ معصومت را
موهاى پریشانِ از مقعنه بیرون ریخته ات را،
زل بزنم و گوشهایم شنواى وقایعِ روزَت باشد…
سالِ کنکور را یادت مى آید؟!
دلهره داشتم که مبادا دانشگاه رفتنت،
بشود کابوسِ شبهایم…
که مبادا اطرافت پر شود از آدمهایى
که دوست داشتن را از من بهتر بلد باشند!
همان هم شد
از فرداى کنکور دیگر نداشتمت…
اتوبوس،صداى خنده هاى من و تو را دیگر کم داشت
من میماندم هفت ایستگاهى که لحظه شمارى میکردم تمام شود
نمیدانم الان کجایى،
اما میدانم خانم “مهندسى” شدى براى خودت…
“مهندس” جانم؛
وقت کردى سرى به ایستگاهِ قرارهاىِ عاشقانه مان بزن!
روزَت مبارک!

...

جدایی, علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...

همه چيزمان شرطى شده!

همه چيزمان شرطى شده!
زنگ بزنى، زنگ ميزند!
پيغام بدهى، پيغام ميدهد!
دلت تنگ شود، دلش تنگ ميشود!
فقط اين دوست داشتنِ لعنتى ست كه شاملِ هيچ بند و تبصره اى نميشود!
كه اگر بفهمد دوستش دارى،
بار و بنديلش را جمع ميكند و ميرود!

...

رابطه, علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...

يك نفر آن بالا حواسش به همه چيز هست!

لطفاً سرتان به كار خودتان باشد!
اصلاً يكى دوست دارد با هزار قلم آرايش برود عزادارى!
يكى دوست دارد براى خودنمايى برود زير عَلَم!
ديگرى دوست دارد يخچالِ خانه اش را پُر كند از غذاى نذرى…
من و شما امّا خبر از درونِ آدمها نداريم
يك نفر آن بالا حواسش به همه چيز هست!

...

علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...

لحظه اى اتفاق بيفت كه اصلا فكرش را هم نكنم!

لطفاً ناگهانى رخ بده!
غافلگيرم كن!
لحظه اى اتفاق بيفت كه اصلا فكرش را هم نكنم!
آنجا كه حتى صورتت را هم از ياد برده باشم!
اصلاً تو هر موقع هم كه بيايى،
هرگذشته اى هم كه داشته باشى،
با ارزشى…
درست مثل پيدا كردن پول مچاله شده،
بعد از سالها در جيب لباسم!

...

عاشقانه, علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...

كمى انصاف شايد…

هيچكس خودش را در هيچ رابطه اى مقصر نميداند
همه ى ما آنقدر غرور داريم،
كه هميشه حق را به جانبِ خودمان ميدانيم
از نظر خودمان فرشتگانى هستيم،
كه داشتيم زندگيمان را ميكرديم
كه يك نفر آمد و ما را با خاك يكسان كرد و رفت…
داخلِ شعرها
داخلِ متنها
ميگرديم دنبالِ جمله اى كه طرف مقابل را بكوبد و
ما را مظلوم ترين آدمِ دنيا نشان دهد…
گاهى يادمان ميرود آدمى الان ميخواهيم سر به تنش نباشد، تا ديروز پُزَش را به عالم و آدم ميداديم!
كمى انصاف شايد…

...

رابطه, علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...

نمك گير نشويد لطفا!

همه آدمها در برهه اى از زندگى در”آب نمك”خوابانده شده اند، تا طرف مقابلشان با خيال راحت، روشنفكرانه زندگى اش را بكند و خيالش جمع باشد كه او هميشه و همه جا، تحت هر شرايط، كنارش هست…

نمك گير نشويد لطفاً چون از يك جايى به بعد مى گنديد!

...

رابطه, علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...

“تغيير” بى معنى ترين واژه ى دنياست!

از اول هر چه باشد تا آخر هم همان مي ماند!
گاهى “تغيير” بى معنى ترين واژه ى دنياست.
اكثرِ آدم هايى كه مي گويند عوض مي شوم، نه تنها عوض نميشوند
بلكه همانى هم كه بودند را يادشان ميرود!
درست مثلِ لباسى كه فروشنده قالبمان كرده
و سال هاست قرار است در تنمان جا باز كند،
اما هر روز بيشتر خفه مان ميكند!

...

علی قاضی نظام, نثر نظر دهید...