دانشگاه

سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست!

می روی؟ خب برو…ولی خوبم، راهِ رفتن که راهِ خوبی نیست
ایستگاهی که زندگی را برد تا ابد ایستگاه خوبی نیست

بی پناهم و زیر این باران، می رسم ناگهان به دانشگاه
غرق رگبار طعنه ها باشی، سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست!

داریوشی که دوستش دارم،گفت هرگز تو بر نمی گردی
بر خلاف تمام ابیاتش…این یکی دیدگاهِ خوبی نیست

هی فریدون و هی : “دو تا چشمِ…”،تووی خاکستری ترین ساعت ها!
جز همان قهوه ای چشمانت،هیچ رنگی سیاه خوبی نیست!

مادر گفت که: «خدا با ماست،پس امیدت به ناخدا باشد»
ناخدا هم قبول دارد که، عرشه اش تکیه گاه خوبی نیست!

می روم تا که از بلندی ها،عمر کوتاهِ بی/ خودم را…نه!!
تا تو باشی و زندگی بکنی، خودکشی پرتگاه خوبی نیست!

یکی از چشمهات می کشد و…آن یکی زنده می کند درجا!
با نگاهی به مصرع قبلی، چشمِ هایت سلاحِ خوبی، نیست!

روز ها می گذشت و تقویمم…خال خالی وخط خطی می شد
آنقدر که پلنگ داری تو، باورم شد که ماهِ خوبی نیست!

...

چهارپاره, دانشگاه ‏ - نظر دهید...

سمت دانشكده در ساعت معمولی كه…

سمت دانشكده در ساعت معمولی كه…
گیر می داد به تو خانم مسئولی كه…

با تذكر، و تو اعصاب نداری دیگر
وشدی مات به آن گوشی مشغولی كه…

پشت خط یك نفر انگار خودش را می كشت
می روی حل بشوی در دل فرمولی كه…

عشق یا اینكه هوس، مسئله اینست ولی
می رسی گیج به یك پاسخ مجهولی كه…

دردسر می كشی و دود شدی در سیگار
می خورد روح تو را قوطی كپسولی كه…

هم زد آن قاعده را قاشق تو در لیوان
عشق یا اینكه فرو بردن محلولی كه…

زندگی بود كلاسی كه تمامش كردی
می روی خواب سر ساعت معمولی كه…

...

دانشگاه, غزل ‏ - نظر دهید...

امتحان دارم، ندارم وقت کافی معذرت!

غرق درسی، پر ز کاغذ کرده‌ای دور و برت
من حسادت می کنم با جزوه‌هایت، دفترت

تا که می‌آیم غزل تقدیم چشمانت کنم
یا کنم توصیف ِ ابروهای ِ همچون خنجرت

دست خود را روی بینی می‌گذاری تا که من
قدر یک مصرع نگیرم وقت از زر بهترت

هرچه می‌پرسم جوابم غیر از این تک جمله نیست:
“امتحان دارم، ندارم وقت کافی معذرت”

آمدم تا قدر یک چایی کنارت، جا نشد
“شرح اسفار” این طرف ، “معنای بودن” آنوَرَت

با “اشارات” ش تو را مبهوت و مستت کرده است
“ابن سینا” هم گرفته جای من را در سرت

...

دانشگاه, عاشقانه, غزل, مهدی ذوالقدر نظر دهید...

مانتو كلوش! خانم دانشكده! سلام!

بانوی ترم سوم من ، ای فرشته نام
دزدمونای زندگی شاعری درام!

هارمونی منظم آثار بتهوون
مانتو كلوش! خانم دانشكده! سلام!

از بس قدم زدم به دليل همين غـزل
بر گُرده های شهر بجا مانده رد پام

اين روزها بدون تو، نه سينما نه پيتـ…
…زا، من نشسته‌ام و همين بسته آدامـ…

…سی كه تو آن دوشنبه به من هديه داده‌ای
با يك بغل به قول خودت عشق، احترام

آدامس می‌جوم و به تو فكر می‌كنم
بر مبلهای كهنه سلمانی غلام!

هی قرص، هی مسكن اعصاب، هی غزل
بی‌خوابی من و دو سه بسته «لورازپام»

تقصير توست، پای دلم را وسط نكش
ای در كنار شعر من آهنگ بی كلام!

اين ترم واحد غزلـم را تو پاس كن
آن ترم زير برگه من بود ـ 9 ـ تمام

میدانم از نگاه تو این شاعرانه نیست!
من تا هميشه همان همكلاس آشنام…

...

حامد عسکرى, دانشگاه, عاشقانه, غزل نظر دهید...

در انتظار حضوری فرای دانشگاه…

گرفته عطر شما را فضای دانشگاه
هوا، هوای دوتایی…هوای دانشگاه

همیشه حاضر غایب…همیشه در رویا
و می روم پی چشمت به جای دانشگاه

بهانه های عجیبم برای دیدن تو
و سوژه های قشنگی برای دانشگاه!

نگاه کن به نگاهم بدون واسطه ها
به جای دیدن آیینه های دانشگاه

چگونه راحت و آسوده درس میخوانی؟
چرا همیشه دلت را سوای دانشگاه…؟

من عاشقم و هنوزم…هنوز منتظرم
در انتظار حضوری فرای دانشگاه…

...

دانشگاه, عاشقانه, غزل, مریم عظیمی نظر دهید...