امتحان دارم، ندارم وقت کافی معذرت!
غرق درسی، پر ز کاغذ کردهای دور و برت
من حسادت می کنم با جزوههایت، دفترت
تا که میآیم غزل تقدیم چشمانت کنم
یا کنم توصیف ِ ابروهای ِ همچون خنجرت
دست خود را روی بینی میگذاری تا که من
قدر یک مصرع نگیرم وقت از زر بهترت
هرچه میپرسم جوابم غیر از این تک جمله نیست:
"امتحان دارم، ندارم وقت کافی معذرت"
آمدم تا قدر یک چایی کنارت، جا نشد
"شرح اسفار" این طرف ، "معنای بودن" آنوَرَت
با "اشارات" ش تو را مبهوت و مستت کرده است
"ابن سینا" هم گرفته جای من را در سرت