ناشناس

من بمیرم بوی تو رو میدم…!

نشست تو ماشین، دستاش می‌لرزید،
بخاری‌ رو روشن کردم
گفت: على ماشینت بوی دریا میده!
گفتم: ماهی خریده بودم
گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمیده!
گفتم: هر چیزی موقع مرگ
بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه
گفت: من بمیرم بوی تو رو میدم…

...

عاشقانه, ناشناس, نثر نظر دهید...

هركس كه جان نداد به جانان نمی‌رسد!

دیگر برای عشق فرمان نمی‌رسد
این سر كه بی تو به سامان نمی‌رسد

مثل نگاه پنجره مات مانده است
این چشم های خسته به باران نمی‌رسد

هی روزهای آمدنت را ورق زدم
تقویم عشق به پایان نمی‌رسد

هی استخاره كردم و از نو تفألی
اما دریغ مژده‌ی یاران نمی‌رسد

حافظ تمام دفترشعرش نوشته بود
هركس كه جان نداد به جانان نمی‌رسد

...

ناشناس نظر دهید...

اسب پایش که بشکند، خلاصش می کنند!

اسب پایش که بشکند، خلاصش می کنند!
با گلوله ای، دارویی، تزریقی، راه حلی پیدا می کنند برای دردش؛ چون می دانند که اسب پاشکسته دیگر حالش بهتر نخواهد شد و چه کاری است که بماند و عذاب بکشد!
خلاصش می کنند که برود به بهشت اسبها…
هر جاندار راه حلی دارد، یا دادرسی.
زنبورها دسته جمعی به دود می زنند و خودکشی می کنند، نهنگها به گِل می نشینند، پلنگهای نر از ماده ها دوری می کنند تا نسلشان منقرض بشود، هر جانداری یا خودش از دردها بلد است راهی بسازد به بهشت، یا کسی هست که به دادش برسد.
مطرودِ این زمین چرک، فقط آدم بدبخت است که نه خودش علاج کردنِ دل شکسته را بلد است، و نه هیچکس دیگری حواسش هست خلاصش کند!
وقتی دلش می شکند، مثل آونگی سرگردان میان رنج و رنج، باید در برزخ سرد آزردگی بماند، لبخند بزند، و برای همه حتی خودش نقش جاندار سرخوشی را بازی کند که از زندگی اش لذت می برد!

...

رابطه, ناشناس, نثر نظر دهید...