نحن یک شب با عیالٌ مرتبط فی دارنا
هردو خوابیدیم بعد از خستگى از کارنا
اهل بیتم پیش ما زیر پتو خوابیده بود
جفتنا، همرازنا، محبوبنا، دلدارنا
ناگهان آمد صدای العجیبی من حیاط
کرد ما را نصف لیل از خواب خوش بیدارنا
سایهای افتاد علی الدیوار و نحن شاهدون
دزدی آمد فی حیاطی از سر دیوارنا
دزد بی دین یفتح الباب العمارت چارتاق
یدخل فی البیت پاورچین من التالارنا
با تجاوز به حریم بیت در ما زنده شد
حس پیکار و جهاد و غیرت و ایثارنا
من که خود از امت در صحنه بودم کل عمر
خواستم تا بپرم در صحنه چون انصارنا
خواستم برخیزم و اینقدر ضربه تا یموت
یادم آمد نحن عریانی و بی شلوارنا
اهل بیتم قالتی گوشی به پچ پچ مطلبی
کرد ما را منصرف من نیت پیکارنا
زوجتی قال که حاجی جان به روی خود نیار
تا برد اموالنا این دزد فی انظارنا
مال دنیا هست از چرک کف ید پستتر
انت هم هستی ردیف و توپ و مایه دارنا
جنگ با خصم دنی هست از اهم واجبات
نیست لیکن جنگ بی شلوار فی کردارنا
نزد ما شلوار یعنی دین و ناموس و هدف
هست هر ارزش از این شلوارنا سرشارنا
گرچه تکلیف است بر ما حفظ مال و جان ولی
حفظ ارزشها مهمتر باشد از هر کارنا
دزد میبرد از در پشتی اساس بیت را
نحن او را ننظرون عین ترب بی عارنا
بی مروت مثل جارو بیت را خالی نمود
برد حتى آن خبیث از جیبنا خودکارنا
از تمام آنچه نحن توی منزل داشتیم
ماند تنها این پتوی پشمی و گلدارنا
ما کما فی السابق آنجا مضطرب تحت الپتو
جُم نمیخوردیم هیچ انگار که مردارنا
گرچه عاجز بودم از پیکار آن نره حمار
لیک میدادم به او فحش بد و کشدارنا
مشت محکم بر دهان یاوهگویش میزدم
با نثار فحش من تحت الپتو هر بارنا
لحظهها در برهه حساس فعلی میگذشت
لحظهای صدبار میکردیم استغفارنا
منتظر بودیم شرش کم شود از رأسنا
تا خرج من بیتنا آن دزد لا کردارنا
ذلک السارق ولیکن بی خیال ما نشد
کم کم آمد فی اتاق خوابنا دیدارنا
نحن هم از رؤیتش آنقدر ترسیدیم که
خیس شد نصف تشک من نشتی ادرارنا
خواست بردارد پتوی روی ما را آن خبیث
من دگر جایز ندیدم صبر در رفتارنا
رأس خود خارج نمودم یکهو از زیر پتو
زل زدم در چشم دزد کافر و غدارنا
هشت نه ریشتر به خود لرزیدم از فرط الهراس
دزد بی وجدان ولی انگار لا انگارنا
یأخذ الدزد الپتو را و به شدت میکشید
من گرفتم با ید و دندان پتو ناچارنا
زوجتی غش کرد فی این صحنه و ما را گذاشت
در چنین میدان حساسی تک و بی یارنا
گفتم ای دزد لعین هذا الپتو را بی خیال
در عوض بردار کل درهم و دینارنا
نوش جانک هرچه دزدیدی ولی این را نبر
الپتو حق مسلم هست فی معیارنا
دزد قال: ول کن، اطلب من فقط هذا الپتو
آخرش ول میکنی پس هی نده آزارنا
الحکایت آن پتو را زد کنار از رویمان
شد هویدا قمبلونا، سرخ شد رخسارنا
یخرج من جیب شلوارش موبایل و میگرفت
فیلم و عکس از نحن در آن وضع ناهنجارنا
فی تمام صحنهها هم فیلم از ما میگرفت
تا مع المدرک درآرد بعد از آن دمّارنا
شد بلوتوث فیلم ما فی گوشیون کل خلق
پیش مردم با فضاحت فاش شد اسرارنا
بس که بی شلوار چسبیدیم به یک الپتو
آخرش پیچید دست اجنبی طومارنا
هم پتو هم آبرو هم مالمان بر باد رفت
مابقی زندگی هم کان زهرمارنا…
...