فرهاد زارع کوهی

خالو! عصا را اژدها خورده٬ موسی به تور نیل افتاده!

خالو! عصا را اژدها خورده٬ موسی به تور نیل افتاده
دریا خودش یک گله فرعون است٬ آفت به جان ایل افتاده!

باور نکن٬ دعوای زرگرهاست! اصلا مگر هابیل هم بوده؟
که خون قرمز رنگ او حالا بر گردن قابیل افتاده

فرقی نکرده ماجرا خالو! بازی همان بازی است٬ گیرم که-
حالا ورق برگشته و چاقو در دست اسماعیل افتاده

ما اشرف مخلوق ها هستیم؟! رو راست بودن کار سختی نیست
حتما تو هم در آینه گاهی چشمت به یک گوریل افتاده!

گاهی تصور می کنم گاوم! گاوی که دنیا روی شاخ اوست
یا شاخی ام گنده تر از دنیا٬ که از دماغ فیل افتاده!

یا نه! فقط گوساله ای زرین٬ یا گاوصندوقی پر از خالی
تابوت بی نعشی که یک عمر است٬ بر دوش عزراییل افتاده

گاهی تصور می کنم بیلم! بیلی که هم جان می کند هم گور
یا مرد بدبختی که از چشم دنیای هردمبیل افتاده

خب مرد وقتی بیل شد٬ زن هم یک جورهایی می شود زنبیل
بازار زرگرها تماشایی است هر گوشه یک زنبیل افتاده!

در گوش خر یاسین نخوان خالو! نه٬ بی خیال یونجه و جو باش
این گله از بس توسری خورده٬ پاک از قر و قمبیل افتاده!

...

طنز, غزل ‏ - نظر دهید...