شهادت حضرت علی (ع)

چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین…

امام، رو به پریدن، عمامه روی زمین!
قیامتی شد بعد از اقامه روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین…

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین…»

تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما ماندیم
و میزهای پر از بخشنامه؛ روی زمین!

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل, محمدمهدی سیار نظر دهید...

بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت

گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی

شرمنده ام ، زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی

اصرار من به ماندن تو فایده نداشت
تو می روی که قصد نماز سحر کنی

اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن
قصد تو چیست ؟ اینکه مرا شعله ور کنی!

ابرو شکسته، زائر پهلو شکسته ای
دیدار با شهیده ی دیوار و در کنی

بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت
از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنى

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل ‏ - نظر دهید...

پشت سرت کسی ست که شق القمر کند

ای کاش این سحر ز صبوحی حذر کند
یا اینکه در ، به راه تو ، خود را سپر کند

امشب نماز را به فردا اقامه کن
تا قاتل از نماز جماعت حذر کند

بیدار شد که در صف پشت تو ایستد
تا صف به صف ملائکه را دربدر کند

ای ماه سر به مهر سر از سجده برمدار
پشت سرت کسی ست که شق القمر کند

در آستین خویش نهفته است تیغ را
تا آستان تو لب شمشیر تر کند

می خواهد از شکافتن فرق موج ها
موسی صفت به آن سوی دریا گذر کند

این معجزات آیت پیغمبری نبود
داد از کسی که بر دل شیطان نظر کند

محراب در تلاطم خونابه غرق شد
خورشید خون گریست که شب را سحر کند

نامردی از هراس به پل کوچه ها گریخت
مردی کجاست ؟ تا که حسن را خبر کند

تا او بیاید و پدرش را به دوش خویش
از شط خون مسجد کوفه به در کند

در کاسه های شیر ، شفا موج می زند
شاید که زخم شیر خدا را اثر کند

مولا به یاد فاطمه بر سر حنا گرفت
تا مثل روزهای جوانی سفر کند

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل, محمود حبیبی کسبی نظر دهید...

خورشید تا افتاد بر دریا، قیامت شد!

مهتاب از جا، کنده شد؛ در التهاب افتاد
شقّ القمر شد، در دو عالَم، انقلاب افتاد

خورشید تا افتاد بر دریا، قیامت شد
آتش گرفت عالَم، مصیبت، بی نهایت شد

هفت آسمان بر دوش و تنها بر زمین می رفت
او خود، قیامت بود و آیت بود و غایت شد

پیشانی اش مَه پیشه، چشمانش خداپیما
با قامتی که اِستنادِ استقامت شد

دوشی که جای بوسه های کوله باران بود
آیا خیالش راحت و در استراحت شد؟

تازه، یتیمان، اُنسشان را تازه می کردند
اما پدر، دیگر پُر از عزمِ عزیمت شد

تازه، فقیران معنیِ دستِ خدا با ماست
تازه، هوای کوفه، سرشار از محبت شد

آن شب که خورشیدی ترین اسطوره را کشتند
آن شب که ماهِ آسمان، قلبش دو قسمت شد

آن شب که دنیا، بار دیگر، داغِ بابا دید
آن شب، بله آن شب، خدا اهل روایت شد

دیگر، علیّ بن ابی طالب، زمینگیر است
آن آسمانگیری که عمری، ماهِ دعوت شد

امشب که بابای ازل، قصدِ ابد دارد
مسجد به خون، زینت شد و غرق لطافت شد

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل ‏ - نظر دهید...

و قسم‌خورده‌ترین تیغ‌، فرود آمد و رفت‌

و قسم‌خورده‌ترین تیغ‌، فرود آمد و رفت‌
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت‌

در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرین‌شده‌ای بود، فرود آمد و رفت‌

کودکی‌، بادیه‌ای شیر، خطابی خاموش‌:
«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت‌»

از خَم کوچه پدیدار شد انبان‌بردوش‌
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت‌

از کجا بود، چه‌سان بود؟ ندانستیمش‌
این‌قدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت‌

...

شهادت حضرت علی (ع), قصیده, محمدکاظم کاظمی نظر دهید...

رخش خورشید بود و ماه می بارید ازچشمش!

رخش خورشید بود و ماه می بارید ازچشمش
به قدرِ قَدرْ، انزلناه می بارید ازچشمش

و ما ادریک قَدر او که اَلف شهر دشمن داشت
لک فتحاً مبین، والله می بارید ازچشمش

لبش قاری، تنش جاری، خودش اما خود قرآن
که کوه از هیبت او کاه می بارید ازچشمش

چنان او ذوالفقار خویش را در دست می چرخاند
که گویی نور سیف الله می بارید از چشمش

به جز او ما رَاَیتَ عمه اش زینب که مردانه
حریم خیمه بود و آه می بارید ازچشمش

چنانچه غنچه ى زخمی گلی می کرد برجسمش
غبارکوچه با فریاد “وا امّاه” می بارید ازچشمش

پدر چون برسرش آمد سر دنیا به خاک آسود
گلوی بوتراب و چاه می بارید از چشمش

اگر چه آسمان آن روز بغضی  داشت بی پایان
تمام ابرها همراه، می بارید ازچشمش

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل ‏ - نظر دهید...

به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!

سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنه ی نانند

قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند
به یاد مسجد و محراب نوحه می خوانند

هزار آدم آواره ی پشیمان گرد
دوباره منتظر سوره های انسانند

تمام کوفه پر از ردّ اشک های علیست
و چاه ها که پر از ناله های پنهانند

شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!

هنوز خون سرش روی فرق محراب است
و جمع قبله نشینان هنوز گریانند

هنوز کوفه و شهر مدینه می گریند
و بین یک در و دیوار روضه میخوانند

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل نظر دهید...

دیگر برای کشتن حق فتح باب شد!

در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد
محراب پر ز خون دل بوتراب شد

سیمرغ عشق، از قفس آزاد گشت باز
آری قسم به کعبه، علی(ع) کامیاب شد

لرزان اساس خلقت و سرگشته کائنات
جانها ز داغ او، همه در التهاب شد

پیچید در فضای جهان بانگ «قد قُتِل»
روح الامین به سوی زمین با شتاب شد

بر سر زدند جمله مَلَک‏های آسمان
گریان، که پایگاه هدایت خراب شد

گیسوی شب، سپید شد از داغ مرتضی
وقت سحر، که صورتش از خون خضاب شد

کشتند چونکه شیر خدا را به سجده‏گاه
دیگر برای کشتن حق فتح باب شد

جسمی به خاک رفت که جان‏ها فدای اوست
داغی به جای ماند، که دل‏ها کباب شد

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل نظر دهید...

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد
آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت
عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب
حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد
زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون
عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل ‏ - نظر دهید...