ز کریمی

رخش خورشید بود و ماه می بارید ازچشمش!

رخش خورشید بود و ماه می بارید ازچشمش
به قدرِ قَدرْ، انزلناه می بارید ازچشمش

و ما ادریک قَدر او که اَلف شهر دشمن داشت
لک فتحاً مبین، والله می بارید ازچشمش

لبش قاری، تنش جاری، خودش اما خود قرآن
که کوه از هیبت او کاه می بارید ازچشمش

چنان او ذوالفقار خویش را در دست می چرخاند
که گویی نور سیف الله می بارید از چشمش

به جز او ما رَاَیتَ عمه اش زینب که مردانه
حریم خیمه بود و آه می بارید ازچشمش

چنانچه غنچه ى زخمی گلی می کرد برجسمش
غبارکوچه با فریاد "وا امّاه" می بارید ازچشمش

پدر چون برسرش آمد سر دنیا به خاک آسود
گلوی بوتراب و چاه می بارید از چشمش

اگر چه آسمان آن روز بغضی  داشت بی پایان
تمام ابرها همراه، می بارید ازچشمش

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل ‏ - نظر دهید...