یک مشک از قبیله ما، یک عمو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما، یک عمو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما، یک عمو گرفت
عباس خفته است كه برپاست حرمله
اين فتنه از خسوف قمر آب ميخورد!
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد
و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد
زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما
نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد
چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود
تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد
به جای دست تیری که به چشمش بود شد حائل
زمانی که به روی خاک ها از صدر زین افتاد
فلک وقتی رکاب خالی اش را دید زد فریاد
که از انگشتری آسمان هایم نگین افتاد
والله اِن قَطعتموا یمینی
انی احامی ابداً عن دینی
و عن امام صادق الیقینی
نَجْلِ النبی الطاهر الامین
نبی صدق جائنا بالدینی
مُصَّدقاً بالواحد الامین