محمدعلی رضاپور

خورشید تا افتاد بر دریا، قیامت شد!

مهتاب از جا، کنده شد؛ در التهاب افتاد
شقّ القمر شد، در دو عالَم، انقلاب افتاد

خورشید تا افتاد بر دریا، قیامت شد
آتش گرفت عالَم، مصیبت، بی نهایت شد

هفت آسمان بر دوش و تنها بر زمین می رفت
او خود، قیامت بود و آیت بود و غایت شد

پیشانی اش مَه پیشه، چشمانش خداپیما
با قامتی که اِستنادِ استقامت شد

دوشی که جای بوسه های کوله باران بود
آیا خیالش راحت و در استراحت شد؟

تازه، یتیمان، اُنسشان را تازه می کردند
اما پدر، دیگر پُر از عزمِ عزیمت شد

تازه، فقیران معنیِ دستِ خدا با ماست
تازه، هوای کوفه، سرشار از محبت شد

آن شب که خورشیدی ترین اسطوره را کشتند
آن شب که ماهِ آسمان، قلبش دو قسمت شد

آن شب که دنیا، بار دیگر، داغِ بابا دید
آن شب، بله آن شب، خدا اهل روایت شد

دیگر، علیّ بن ابی طالب، زمینگیر است
آن آسمانگیری که عمری، ماهِ دعوت شد

امشب که بابای ازل، قصدِ ابد دارد
مسجد به خون، زینت شد و غرق لطافت شد

...

شهادت حضرت علی (ع), غزل ‏ - نظر دهید...