راشد انصاری

همردیف پول ِ ایرانم ، نمی دانم چرا ؟!

تازگی ها شاد و خندانم ، نمی دانم چرا؟
گر چه از کارم پشیمانم ، نمی دانم چرا؟

از لبم دایم شکر می ریزد اما در عوض،
مـن خودم شکل ِ نمکدانم! نمی دانم چرا ؟

چای سردی را که نوشیدم شب دیدارتان
آتشی افکنده بر جانم! نمی دانم چـرا؟

با وجودِ غصه و درد و بلا و حرف مفت…
باز پشت ِ خنده پنهانم ، نمی دانم چرا ؟

ارزشم این سال ها پایین ِ پایین آمده ست
همردیف پول ِ ایرانم ، نمی دانم چرا ؟!

ریشه ی همنوع ِ خود را می کَنم از بیخ و بن
بنده هم حق دارم انسانم! نمی دانم چرا؟

چشم باید سیر باشد،ورنه حتی با حجاب
در نظرها لخت و عریانم ، نمی دانم چرا؟!

در میان ِ این همه گرگ گرسنه ، مثل شیر
سفت کردم بند ِ تنبانم ، نمی دانم چرا؟!

شاعری بعد از خرابی توی شعر ِ این و آن
ادعا دارد که “عمرانم” ! نمی دانم چرا؟

او اگر فعلا نمی داند، به من مربوط نیست
بنده اما خوب می دانم نمی دانم چرا!

خواب دیدم بعد از این که خارج از سالن شدم
عازم سلول ِ زندانم ، نمی دانم چرا !

...

راشد انصاری, طنز, غزل نظر دهید...

فردا که دامن رفت بالا با که باید گفت؟!

من دوست دارم دختری را، با که باید گفت؟
دایی؟ پدر؟ مادر؟ خدایا با که باید گفت ؟

سنگ صبوری کو که دردم را دهد تشخیص
با هانیه؟ تینا؟ مونیکا؟ با که باید گفت…؟!

گاهی درون سینه رازی، در گلو بغضی ست
این دردها را زود، در جا با که باید گفت؟!

گیرم که نقد شاعری قدری سیاسی بــود
آن نقد را بی هیچ پروا با کـه بایـد گفـت؟

حتی اگر دیـن بسته باشد دسـت و پایـم را
از ماجراهای کلیسا با کـه باید گـفت؟!

گفـتند تا از باربی ، بازار را پر کرد
در باره ی دارا و سارا با که باید گفت؟

عمری ست مادر در به در خواهان فرزند است
این قصه را جز شخص بابا با که باید گفت؟!

وقتی که ما بـا او به ظاهــر تا ابد قــهریم
از شیطنت های اوباما با که باید گـفت؟

شلوار اگـر پایین بیاید قیمتش خـوب است
فردا که دامن رفت بالا با که باید گفت؟!

در کشور ایران که جـای شُکر آن باقی ست
این حرف ها را در اروپا با که باید گفت؟!

...

اجتماعی, راشد انصاری, طنز, غزل نظر دهید...