ارغوان حیدری

لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش!

لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش
نفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اش

انگار با تو عقربه ها خواب مانده اند
چسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اش

در دیدگان ثانیه ها  غرق می شوم
وقتی که می رسم به شب دل شکسته اش

برخیز و باز با نخ صحبت، بِکش مرا
بیرون، از این کلافگی عصر خسته اش

فردا که تا  فرا برسد باز می کشد
ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش...!

...

پنج شنبه, جمعه, روزهای هفته, غزل ‏ - نظر دهید...