رسول کامرانى

جمعه غروب!

جمعه، غروب، همهمه ی شهر نکبتی
الاکلنگ، تاب و یک پارک دولتی

یک دو سه... تا هزار و نود هم شمرده است
نفرین به انتظار - همین بمب ساعتی -

آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش
من ترمزم بریده ولی با چه جراتی...

هی پا به پا نکن، دِ بگو دیر می شود
اینجا نایست توی گلو بغض لعنتی

خانم سلام ... نه ... من که گدایی نمی کنم!
عاشق شدم که چشم تو اصلا قیامتی

-گمشو! "صدای خواهش دستی بریده شد"
گفتم بزن به چاک لجن مرد پاپتی

از روی دنده های چپش حرف می زند
حالا کبود می شود این رنگ صورتی

چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود
زن در کنار جاده رها... بعد مدتی

ترمز، نوار هایده، بانو سوار شد
گم شد میان لفظ "خیابان" به راحتی

ته مانده های خانمِ رویا که دود شد
بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی...

 

...

اجتماعی, جمعه, رسول کامرانى, روزهای هفته, عاشقانه, غزل نظر دهید...

من را به عمق فاجعه تبعید میکنی!

شبگرد شعرها تو که تردید میکنی
من را به عمق فاجعه تبعید میکنی

کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم
غم را کنار پنجره تشدید میکنی

شلیک چشم های تو تیر خلاص بود
خودکامه حکم کردی و تائید میکنی؟

من چندمین اسیر تو هستم که میکُشی؟
شاید دوباره خاطره تجدید میکنی

با طعنه های شور همین زخم کهنه را
تا روز مرگِ آینه تمدید میکنی

این بیت آخر و من لا به لای شعر
زنجیر میشوم تو که تردید میکنی

...

رابطه, رسول کامرانى, غزل نظر دهید...

نگو شیطان شبیه شرم دختر نیست، شک دارم!

تو گفتی دستهات از جنس خنجر نیست، شک دارم!
وفا داریت هم از سگ که کمتر نیست، شک دارم!

همیشه مثل تمساح از دو چشمت اشک می باری
نگو شیطان شبیه شرم دختر نیست، شک دارم!

صدایی پشت خط آمد: عزیزم دوستت دارم
کمی لبخند یا گلبوسه بهتر نیست؟ شک دارم!

بیا و با غرور مـرده ام بازی نکن گفتم
ببینم نازنین گوش شما کر نیست؟ شک دارم!

ولی با این همه تزویر هم می خواهـمت بانو
تو حتی فکر کن که عاشقت خر نیست، شک دارم!

...

جدایی, رابطه, رسول کامرانى, غزل نظر دهید...