زهره جعفرزاده

صد سال هم تنها بمانم، باز هستی!

صد سال هم تنها بمانم، باز هستی
پایان بگیر ، نقطه ی آغاز هستی

شبهای بی خود گریه دارم را گرفتی
تنهایی ِ بی اعتبارم را گرفتی

سرما به خوابم می زند ، یخ کرده ذهنم
می ترسم از دنیای بی تو ، از خودم، غم!

از بودن ِ بی وقفه ات در شب... و روزم
از رد پاهای گذشته ، تا هنوزم

از بیقراری های قبل و بعد ِ دیدار
از گریه کردن پشت تنهایی ِ دیوار

برگرد از این فردای خوبی که نداری
از بدبیاری، پشت هم هی بد بیاری

دنیای بی احساس خود را زیر و رو کن
یک اتفاق تازه با من آرزو کن

...

مثنوی ‏ - نظر دهید...

مثل احساس ِ مُردگی ِ جنین!

زندگی میشوی ته دردی
مثل افتادن از هوا به زمین

مثل نه ماهگی ِ زن در درد
مثل احساس ِ مُردگی ِ جنین

زندگی می شوی و این یعنی
هی بمیر و بمیر و راحت شو

شک نکن نه! به این که من مردم
شک نکن نه! به این صدا به یقین!

هی بگیر از خودت سراغت را
هی سرت را بزن به دیوار و

هی بچرخ و بچرخ و گیجت شو
توی این واژه ها بیا بنشین !

مثل منگی ِ بعد بد مستی
می روی تا ته فراموشی

زندگی می شوی ته سیگار
وقت افتادن از لب ِ هروئین ...!

روی یک تخت کهنه ی چوبی
هی عقب می روی، عقب و زمان

مثل گرگ گرسنه می بلعد
خاطرات تو را، تو را و همین

...

چهارپاره ‏ - نظر دهید...

از سرت انتظار می افتد !

ساعتت کوک ِ اتفاقی که
دارد از بی گدار می افتد

می رود، می رود و می میری
از سرت انتظار می افتد !

فال حافظ ، صدای موسیقی
پر شدی از ترانه ی گلپا

آینه در سپیدی مویت
از هوایت بهار می افتد

هی گره می زنی ، گره، شب را
هی گره می زنی به فردا که

می شود او دوباره برگردد ؟!
می شود او، دوبار... می افتد

از سرت این سوال تکراری
توی غم واژه های خیسی که

در همین اتفاق می میرد
توی این گریه دار می افتد !

مثل یک تیغ کهنه می مانی
روی رگهای ماجرایی که

می رود خودکشی شود اما
بی رمق پای دار می افتد

...

چهارپاره ‏ - , نظر دهید...

حالت از گریه هم بهم خورده...

روی این تخت منتظر بودی
روی این تخت، مثل یک مرده!

بی تفاوت شبیه وقتی که
حالت از گریه هم بهم خورده...

مثل داغی ِ لای انگشتت
بس که سیگار را ورق می زد

مثل یک آدم کمی احمق
مثل یک احمق شدیدا بد!

توی یک خواب نسبتا کوتاه
توی یک خواب نیمه خرگوشی -

زل زدن به صدای جیغی که
منتظر مانده آن ور گوشی:

با توام لعنتی کجا رفتی ؟!
هی خودت را نزن به نشنیدن

من فقط حجم خالی دردم
من فقط گریه ی توی بی من!

اتفاق بدی نیفتاده
این که من هی مچاله تر باشم

بوی تند تنفر از بودن
شاید اصلا، ولی ، اگر باشم

توی این فکرها قدم خوردی
روی این تخت هم نفس با درد

توی تکرار این هم آغوشی
سعی کن که به زندگی برگرد

توی این بیت اتفاقی هست
مثل دلدادگی تو، ساده !

زیر این تخت گریه کن آرام
اتفاق بدی نیفتاده ...!

...

جدایی, چهارپاره ‏ - نظر دهید...