سالها با من هماتاقی بود!
در کنار همین جهان بزرگ
جسد شعرهام جا مانده
که پُر است از تگرگ و از توفان
که پُر است از حروف ناخوانده
در کنار همین جهان بزرگ
یک مسافر به زیر باران بود
گریهاش روی شانههای کسی
مثل اندوه مثل هذیان بود
در کنار همین جهان بزرگ
مثل یک بادبان به بند شدم
روی این آبهای بیپایان
روزگاری فقط بلند شدم
در کنار همین جهان بزرگ
زیر یک تکه آسمان ماندم
بُغضهایم پُر اند از فریاد
پشت آوازها نهان ماندم
در کنار همین جهان بزرگ
قهوه یا چای تلخ نوشیدم
شوکران اسارت خود را
قونیه تا به بلخ نوشیدم
در کنار همین جهان بزرگ
دستهایت تهیست از هیجان
مرگ خود را سراغ میگیری
از قفس از درون این زندان
در کنار همین جهان بزرگ
مثل کودک دچار فردایی
نیستی در پی پیامد خود
ماجرا ای پر از تماشایی
در کنار همین جهان بزرگ
دستهای تو را رها کردم
بعد در خانه، در خیابانها
در هوایت خدا خدا کردم
در کنار همین جهان بزرگ
آمدن، رفتن، اتفاقی بود
درد دوری گیسوان شما
سالها با من هماتاقی بود