شرق و غرب و جنوب و شمال!
تو از کجای جهانم مرا صدا کردی؟
که شرق و غرب و جنوب و شمال من شده ای!
چه کار خوب برای که در کجا کردم ؟!
که بین این همه بدبخت مال من شده ای !
که بین این همه بدبخت مال من شده ای
اگر چه جمله ی بالا نهایت رویاست!
ولی به رغم غم و بغض و اشک معتقدم
خدای فاصله ها هم تهِ دلش با ماست !
شمال خاطره هایم و شرق امیّدم
جنوب خواهش من، مغرب بهار آور
جهات اربعه ام باش ای عسل بانو !
جهات اربعه ام باش ای غزل دختر !
بگیر دست خودت سرنوشت نحسم را
مرا از این منِ بدبخت، خوب خالی کن
مرا بگیر و ببند و مرا بریز و بپاش
مرا به آنچه که هستم دوباره حالی کن!
نبودنت به گواه هواشناسی شهر
شروع بارش بی وقفه ی مسلسل هاست
و حکم تیر برای کسی که نذرت شد
ولی به طرز عجیبی هنوز هم تنهاست !
چرا نگاه نکردی؟ چگونه دور شدی؟
سوال پنجره وقتی که نیستی این است
حضور خوب تو آغاز فلسفیدن هاست
چگونگی و چرایی و چیستی این است !
چقدر آب ندادی گل دلم را تا
به مریمانه ترین حالت خودش پژمرد!
چقدر ناله شدم از دهان اشعارم !
چقدر شاعرِ تو در نبودنت افسرد !
چقدر غیبت تو پشت میز پیدا بود !
جذام حسرت تو جان لاغرم را خورد!
منی که این طرفِ میزِ شام بیدارم
تویی که آن طرفِ میز شام خوابت برد!
همیشه اول قصه یکی خودش را باخت
و نقش اول قصه همیشه آخر مرد !
تمام آنچه که خواندی مرور عشقت بود
چه می شد از ته قصه به خانه برگردی ؟!
من از کجای جهانت به بعد گم شده ام؟
تو از کجای جهانم مرا صدا کردی ؟!