بهمن صباغ زاده

عروس برف زیبا کرده این شب‌ها خراسان را!

لباس تور تن کرده درختان خیابان را
عروس برف زیبا کرده این شب‌ها خراسان را

برای دستِ گرمت را گرفتن فرصت خوبی‌ست
از این رو دوست دارم سردی ِ فصل زمستان را

لباس گرم می‌پوشیم و با هم راه می‌افتیم
مسیر باغ ملی سوی خود خوانده‌ست مستان را

تو محو گفتگوی برف‌ها و کفش‌ها هستی
به شوخی می‌تکانم بر سرت برف درختان را

لبو داغ است و با آن بوسه‌های داغ می‌چسبد
چه حالی می‌دهد وقتی که با این می‌خورم آن را!

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت، سرها در ...
کسی با سوز می‌خواند سرآغاز زمستان را...

...

زمستان, غزل ‏ - نظر دهید...

گل‌های گیسویت برای سال نو کافی‌ست!

گلخانه می‌گردد فضای خانه از بویت
کم کرده روی دشتی از گُل را، گُل ِ رویت

سرخی ِ روی گونه‌هایت لالۀ خودرو
کندوی لبریز از عسل چشمان جادویت

محو تماشای تو اَم از بس هماهنگ است
عنّابی ِ لب‌هایت و زیتونی ِ مویت

جان مرا در دست داری و به هم وصل است
نبض من و آهنگ موزون النگویت

هر روز با پیغمبر چشمان تو همراه
هر شب فریبم می‌دهد شیطان ابرویت

گل‌های گیسویت برای سال نو کافی‌ست
شب‌ها بهاری دارم از گل‌های گیسویت

...

عاشقانه, عید نوروز, غزل ‏ - نظر دهید...

امشب به حکم چشم تو چشمان من تر است!

امشب به حکم چشم تو چشمان من تر است
من عاشق تو هستم و این غم مقدّر است

هرچند خنده‌های تو دل می‌بَرَد ولی
این‌گونه اخم‌ کردنت ای ماه محشر است

حرفی بزن که باز دلم را تکان دهی
چیزی بگو، گلم، دل من زود باور است

یک عمر گِرد خانه‌ات این دل طواف کرد
انگار این پرندۀ وحشی کبوتر است

اردیبهشت پُر گل شیراز سینه‌ات
باری، غزل بخوان که دهانت معطّر است

تا سایۀ تو بر سر ِ من هست، عشق من
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است؟

...

عمومی ‏ - نظر دهید...

هزار فلسفه دارد كسی که مجنون است!

هزار فلسفه دارد كسی که مجنون است
به‌ ويژه آنكه جنون را به‌عشق مديون است

طلا كه هيچ، كه از اشک نيز پاک‌تر است
حسابِ هركه سرش از حساب بيرون است

خراب می‌شوم از ديدن و نديدن تو
كه چشم‌های خمارِ تو مست و میگون است

غم ِ تو خون ِ دلم را به‌شیشه ریخته است
تو لاك می‌زنی آرام و من دلم خون است

"ز گريه مردم چشمم نشسته است به خون
ببین که در طلبت حال مردمان چون است"

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...