فاطمه سلیمان پور

باید بدانم تا کجاها دوستم داری!

در شهر ما این نیست راه و رسم دلداری
باید بدانم تا کجاها دوستم داری

موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو
تا کی تو باید دست روی دست بگذاری

بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق
یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن کاری

من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد
خو کرده با آداب و تشریفات درباری

هرکس نگاهت کرد، چشمش را درآوردم
شد قصه آغا محمدخان قاجاری

آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتی اگر در را برایم باز بگذاری

چون شعر آن را از سرم بیرون نخواهم کرد
باید برای چادرم حرمت نگه داری

تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد
آن روز مجبوری که از من چشم برداری

...

عمومی ‏ - نظر دهید...