فواد میرشاه ولد

به شانه های بلند تو قاف می گویند!

به گیسوان سیاهت کلاف می گویند
به شانه های بلند تو قاف می گویند

نشسته دشنه ی گیسو به زیر روسری ات
حجاب کن بـه حجابت غلاف می گویند

قبول کرده ام این را که عاشقت هستم
به گریه های بلند اعتراف می گویند

تجمعی که اساسا به موت وابسته ست
به سر به زیری من اعتکاف می گویند

گذشته از خط قرمز لبت خبر داری؟
بــه رنگ قرمز تند انحراف می گویند

"هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند"
تو فرق میکنی آخر خلاف میگویند

قبیله ام به زبان مولف تاتی
همیشه فاصله ها را شکاف می گویند

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...

زير باران می روم بی چتر مغرورم هنوز!

نيستی، اين جا كسی مثل تو با من خوب نيست
بعد تو ديگر برايم هيچ كس محبوب نيست

سفره ام وقتی پر از محصول چشمان تو است
نخل های شهر بم خرمايشان مرغوب نيست

شهر آرام است و چشمم توی چشم ديگران
چشم اين ها مثل چشمان تو شهر آشوب نيست

نيمۀ پر بودن ليوان برای دلخوشی ست
نيمۀ ديگر كه خالی می شود محسوب نيست؟

زير باران می روم بی چتر مغرورم هنوز
اصلا از اين اشك ها چشمان من مرطوب نيست

تازه باور كرده ام هر چند دير است اعتراف
آنكه می بازد پياپی در پی ات، مغلوب نيست

قبل از اين هم گفته بودم من مترسك نيستم
اينكه می بينی نشسته روبه رويت چوب نيست

گونه های تو دو سيبِ طعم قليان من است
غير تو با من كسی در كافۀ زرجوب* نيست

...

باران, غزل ‏ - نظر دهید...