محسن مهرپور

یک بسته قرص خواب را یک دفعه ای خورده!

دیوار ها، دیوارهای سردِ افسرده
مردی که احساسش به پوچی ها گره خورده

یک پنجره، یک پنجره رو به رهایی ها
یک شاخه رُز در استکان از تشنگی مرده

تاریک، سرد و بی صدا در انتظار مرگ
دلتنگ و غمگین است، بد جوری کم آورده

مردی که چشمانش سیاهی میرود کم کم
یک بسته قرص خواب را یک دفعه ای خورده!

در بین تاریکی گمت کردم، گمم کردی
هذیان میگوید، و بعد، آن مردِ دلمرده...

سر میگذارد روی تنهایی بالشتش
پر میکشد از پنجره، یک روح افسرده...

...

غزل ‏ - نظر دهید...

پای یك دختر دیگر به وسط آمده است!

ای كه در قصه ی تو نقش من "آدم بده" است
پای یك دختر دیگر به وسط آمده است

بو بكش,پیرهنم .عطر جدیدی دارد
بوی آغوش تو بدجور دلم را زده است

شك نكن كه تن او از تن تو گرم تر است
حرف هایی كه تو هرگز نزدی را زده است

زندگی با تو بجر كشمش و دعوا نیست
كار تو جیغ زدن كار خودم عربده است

حافظ از جور تو حاشا كه نگرداند روی!
من از امروز دلم معتکف میکده است

...

جدایی, قصیده ‏ - نظر دهید...