یک بسته قرص خواب را یک دفعه ای خورده!
دیوار ها، دیوارهای سردِ افسرده
مردی که احساسش به پوچی ها گره خورده
یک پنجره، یک پنجره رو به رهایی ها
یک شاخه رُز در استکان از تشنگی مرده
تاریک، سرد و بی صدا در انتظار مرگ
دلتنگ و غمگین است، بد جوری کم آورده
مردی که چشمانش سیاهی میرود کم کم
یک بسته قرص خواب را یک دفعه ای خورده!
در بین تاریکی گمت کردم، گمم کردی
هذیان میگوید، و بعد، آن مردِ دلمرده...
سر میگذارد روی تنهایی بالشتش
پر میکشد از پنجره، یک روح افسرده...