فردوس اعظم

داغ عطش به جان بیابان نشسته است

داغ عطش به جان بیابان نشسته است
جنگل به انتظار باران نشسته است

اينجا کسی صداقت آیینه را نديد
آينه هم به خدمت شیطان نشسته است

پژمردگی صورت گل می‌دهد گواه
د‌ست ستم به شانه ی بستان نشسته است

در ازدحام مردم خوشبخت ،مثل من
مردی شكسته روح و پریشان نشسته‌است

اینجا که فصل هاى زمان، بی تفاوتند
جاى بهار سبز زمستان نشسته است

بالای تو چه گونه شود جا در این غزل
وقتى سخن به زینه ی پایان نشسته است

...

غزل, فردوس اعظم نظر دهید...

لطفی کنید و شعر مرا هم اتو کنید!

نزدیک من بشینید و کمی گفتگو کنید
آیینه را گرفته به من رو به رو کنید

خشکیده‌ام درون خودم، لا اقل شما
با آب پاک و تازه باران وضو کنید

من ساکنم به شهر. به آن شهر غصه ها
در سینه های غمزده ها جستجو کنید

پیراهنیست شعر من، امّا که خط خطیست
لطفی کنید و شعر مرا هم اتو کنید

از نام من به آن که نخوانده است این غزل
لطفاً حکایت غم دل مو به مو کنید

روزی که مرگم آید و با خود برد به گور
رو را به آب دیده دل شستشو کنید

...

غزل, فردوس اعظم نظر دهید...

عشق انگیزه خوبیست که اثبات من است

عشق انگیزه خوبیست که اثبات من است
قبله مقصد و مقصود و حاجات من است

ای که خود مایه آرامش و دنیای منی،
دوست دارى تو از آیین و عادات من است

آن قدر در دل من ریشه دواندی ،به خدا،
هر نفس روى مهت با من و ساعات من است

بیش از اندازه تو را می طلبم ،عیب مگیر،
كاین زیادت‌طلبی خاصیت ذات من است

آن قدر در نظرم آمده ى شعر شدی،
هر دو چشمت ،به خدا ،شاعر ابیات من است،

آمدم باز به دیدار تو ،از راه سفر،
عشق می آورمت، عشق، که سوغات من است!

...

غزل, فردوس اعظم نظر دهید...

حالا چرا فضای غزل ها سیاسی اند؟

هم حرف و هم سخن همگی اقتباسی اند
یعنی بهای شعر و غزل هم قیاسی اند

قبلا فضای شعر و غزل عاشقانه بود
حالا چرا فضای غزل ها سیاسی اند؟

در مکتب غزل نفرانی ز راه شعر
با من به احترام غزل هم كلاسی اند

آیینه سیرتان زمان سنگ می خورند
كار تمام آیینه ها انعكاسی اند

هر شاعری که حرف ستایش به لب گرفت
اشعارشان برای نظرها اساسی اند

...

غزل, فردوس اعظم نظر دهید...