شب بخیر!
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه! حدیث ما بود دراز...
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه! حدیث ما بود دراز...
هر کسی محراب کرده ست آفتاب و سنگ و چوب
من کنون محراب کردم آن نگارین روی را!
امروز بهر حالی بغداد بخاراست
کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست
با خلق هر کرم که کند هم خدا کند
باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا میخورم امروز که وقت طرب ماست
مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
کرا معاینه آمد خبر چه سود کند
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست