معدوم، از برای چه، این چرخِ دون نشد؟!
در حیرتم که چرخ چرا غرق خون نشد؟!
در ماتم حسین، زمین واژگون نشد!
چون آفتاب یَثرِب و بَطحا غروب کرد
رخسار آفتاب چرا قیرگون نشد؟!
چون فخر کائنات، نگون شد ز پشت زین
بنیاد کائنات چرا سرنگون نشد؟!
جان جهان ز جسم جهان رفت؛ وین عجب
کین جانِ سخت، از تن یـاران برون نشد!
افتاد آسمان امامت چو بـر زمین
ساکن چرا سپهر و زمین بی سکون نشد؟!
آن تیره شب، دریغ که در دشت کربلا
بر رهنمای خلق کسی رهنمون نشد!
«خاقان» به ماتمِ شه دین گفت با فغان:
معدوم، از برای چه، این چرخِ دون نشد؟!