آراه ریوندی

صید شیری شده ام!

او به من گفت که دیر آمده ام دیر شده ست
دل من میل ندارد به شما، پیر شده ست

صید شیری شده ام خسته و دل آزرده
هوس پنجه به دل مانده و او سیر شده ست

چِقَدر گرگ که در حسرت من میسوزند
من کنار تو و قلبم به تو زنجیر شده ست

حرف هایت چقدر آتش جانم بودند
دل بیچاره ام از حرف تو تحقیر شده ست

چه بخواهی چه نخواهی چه مرا پس بزنی
با تو قلبم و وجودم همه در گیر شده ست

...

آراه ریوندی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

گرگ!

گرگ زادی و دل شیر برایت رفته است
قلب دریاییِ یک شاه به پایت رفته است

عاشقی کردم و یک عمر خیانت دیدم
آری این عمر به جبران خطایت رفته است

گرچه دل در ماجرای بین ما تقصیر داشت
لیک او سمت کمینگاهِ صدایت رفته است

این چنین با من جفا داری بگو اندیشه ات
سوی روز محشر و سوی خدایت رفته است؟!

بعد از امشب جنگلت ای گرگِ نر بی شیر ماند
از دیارت عاشق بی دست و پایت رفته است

...

آراه ریوندی, جدایی, غزل نظر دهید...