آرزو نوری

فکر کردی بی تو می میرم؟!

از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است
چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است

من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت
مثل تصویری که در آب روان افتاده است

فکر کردی بی تو می میرم؟! نمردم، زنده ام
برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است

گفتگوها بود بین ما، ولی این روزها
قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است

شاد باش و خوش بمان با خودستایی های خود
تشت رسوایی تو از آسمان افتاده است

...

آرزو نوری, جدایی, غزل نظر دهید...