امیررضا وکیلی

تو از تمام حادثه ها ناگهان تری!

من آتشی نشسته به خاکسترم ولی
تو از گذشته ی ‫‏دلم‬ آتشفشان تری

آیینه گفت ‫‏پیر‬ شدم بی حضور ‫‏عشق‬
آری، خوشا به حال ‫‏تو‬ از ‫‏من‬ جوان تری!

من با تلسکوپ غزلم در ‫‏نگاه تو‬
منظومه های گمشده را کشف کرده ام

‫‏شاعر‬ منجم است به چشمت که می رسد!
از کهکشان درون غزل کهکشان تری...

دریا دلش گرفت همان لحظه ای که تو
پلکی زدی و موج دلت روی شهر ریخت

دریا به پای چشم قشنگت نمی رسد
آری تو در مقابل او بی کران تری!

تاریخ با نگاه تو آغاز می شود
پلکی بزن که عصر جهان را عوض کنی

احساس عشق حادثه ای ناگهانی است!
تو از تمام حادثه ها ناگهان تری

مثل کبوتری که دلش پشت میله هاست
در سینه ام دلیست که از ‫‏غم‬ گرفته است

دلخوش به فکر پر زدنم در هوای تو
از آسمان برای دلم آسمان تری...

کوهم ولی به ریزش خود فکر میکنم
ابری ترین نگاهم و درگیر بارشم

من بی تو از تمام خودم سیر می شوم
تو از خودم برای خودم ‫‏مهربان‬ تری

...

امیررضا وکیلی, چهارپاره, عاشقانه نظر دهید...

اسفندها! اسفندها! کی میرسد عیدی...

آیینه ام را تار با چشمان تر، دیدی
تو عاشقم هستی ولی درگیر ‫‏تردیدی‬

تو عاشقم هستی ولی ای دختر باران
بر شانه های خشک من هرگز نباریدی

با فکر چشمانت تحمل میکنم شب را
شاید لب بامم بتابد باز خورشیدی...

‫‏من‬ دوستت...‫‏، تو‬ دوستم...، دار و ندارم را
پای همین یک جمله بخشیدم، نبخشیدی!

این ‫‏روزهای لعنتی‬ از من چه میخواهند؟!
اسفندها! اسفندها! کی میرسد عیدی...

مثل جنازه روی دوش باد خواهم رفت
من پرچمت بودم! نسیمی که نرقصیدی...

...

امیررضا وکیلی, غزل نظر دهید...

شاعر شدی حالا تو هم مانند من دختر!

لبخند، کافه، در میان شاعران هستی
در صحنه ی اول، تو زیبایی جوان هستی

شاعر اگرچه نیستی،شعری روان هستی
"شیرین ترین مضمون شعری در سر فرهاد!"

سیگار،چایی،شعر،کافه،صحنه ای در دود
من شعر میخواندم، نگاهت سمت دفتر بود

بالا گرفتم تا سرم را، چشمهایت رود...
"چایی تان بانوی زیبا ازدهن افتاد! "

از دیدن لبخندهای سرخ خرگوشیت
تا بوسه های پشت گوشی...تا هم آغوشیت

تا ناشیانه عشق بازی...تا فراموشیت!
"من شاعرم! لبخند اول کار دستت داد!"

ای غنچه ی آغوشِ من، من برف و کولاکم
من شاعرم! دیوانه ام! مردی خطرناکم

من اشتباه اول یک دختر پاکم!
"ای غنچه ی آغوشِ من، پرپر شدی در باد..."

گاهی پس از بوسیدنم بی تاب می رفتی...
هر شب ولی با شعری از من خواب می رفتی

مثل قزل آلا خلاف آب می رفتی!
"ای کاش در می رفتی از دستان این صیاد..."

سیگار،چایی،شعر،کافه،صحنه ی آخر
یک زن، کنار پنجره،یک غنچه ی پرپر

شاعر شدی حالا تو هم مانند من دختر!
"شاعر شدی! شعر مرا هم برده ای از یاد..."

...

امیررضا وکیلی, جدایی, عاشقانه نظر دهید...