تو از تمام حادثه ها ناگهان تری!
من آتشی نشسته به خاکسترم ولی
تو از گذشته ی دلم آتشفشان تری
آیینه گفت پیر شدم بی حضور عشق
آری، خوشا به حال تو از من جوان تری!
من با تلسکوپ غزلم در نگاه تو
منظومه های گمشده را کشف کرده ام
شاعر منجم است به چشمت که می رسد!
از کهکشان درون غزل کهکشان تری...
دریا دلش گرفت همان لحظه ای که تو
پلکی زدی و موج دلت روی شهر ریخت
دریا به پای چشم قشنگت نمی رسد
آری تو در مقابل او بی کران تری!
تاریخ با نگاه تو آغاز می شود
پلکی بزن که عصر جهان را عوض کنی
احساس عشق حادثه ای ناگهانی است!
تو از تمام حادثه ها ناگهان تری
مثل کبوتری که دلش پشت میله هاست
در سینه ام دلیست که از غم گرفته است
دلخوش به فکر پر زدنم در هوای تو
از آسمان برای دلم آسمان تری...
کوهم ولی به ریزش خود فکر میکنم
ابری ترین نگاهم و درگیر بارشم
من بی تو از تمام خودم سیر می شوم
تو از خودم برای خودم مهربان تری