یادتان میآید اصلا اسم من عالیجناب؟!
ناگهان قل خوردم امشب در كفن عالیجناب
خوف دارم از مرور این سخن عالیجناب
عاشقم كردید و رفتید و غزل تزریق شد
در شعورم مثل خون اهرمن عالیجناب
خودكشی كردم پس از بدرودتان در آینه
اعترافی تلخ با ضعفی خفن عالیجناب
آن تپانچه، یک گلوله، این شقیقه، حكم تیر
یادتان میآید اصلا اسم من عالیجناب؟!
عشق را تفسیر كردید از ازل تا آن اتاق
با ولع از تیشه بر سر كوفتن عالیجناب
یادتان میآید آن شب بحثمان حول چه بود؟
حول افلاطون و عُشاق كهن عالیجناب
من كه قلابم به قلاب شما افتاده بود
دفن گشتم در شما بیگوركن عالیجناب
من كه از جغرافی بد اخمها میآمدم
بیهوا عاشق شدم از روح و تن عالیجناب
خب شما جذاب بودید و سخندان و بلد
لحنتان ذاتن پر از مُشك خُتن عالیجناب
جانم از شوق زیارت پشت لبها حبس بود
لب گشودم جان بر آمد از دهن عالیجناب
با شما كمبودهایم رنگ عرفان میشدند
چشمتان ناموس بود عین وطن عالیجناب
عاشقم كردید، نفرین بر شما، "اندیشه" مُرد
یادتان میآید اصلا اسم من عالیجناب؟!