این شهر به یاد كوفه انداخت مرا !
در بازی عشق زندگی باخت مرا
جز درد، کسی دریغ، نشناخت مرا
هر در كه زدم سنگ جوابم دادند
این شهر به یاد كوفه انداخت مرا !
در بازی عشق زندگی باخت مرا
جز درد، کسی دریغ، نشناخت مرا
هر در كه زدم سنگ جوابم دادند
این شهر به یاد كوفه انداخت مرا !
در خواب، چراغ تا سحر دستم بود
در خواب، کلید هر چه در دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم، دست تو در دستم بود
با جمله رندان جهان هم کیشم
خیام ترانه های پر تشویشم
انگار شراب از آسمان می بارد
وقتی که به چشمان تو می اندیشم
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه روبرو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او!
ای صبح نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید نا امیدیم هنوز
دیدی که چه کرد ، دست شب با من و تو؟
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
تا بال و پرعمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی می شکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است
ما وقت نگاه را دمی دانستیم
از دانش چشم ها کمی دانستیم
کژتابی دست ها و بی مهری سنگ
ما آینه بودیم و نمی دانستیم