ایمان زعفرانچی

منکرش باشی، نباشی، مطلقا از زوم نیست !

جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
میپرستم ماه را ،از سجده ام معلوم نیست ؟!

آنقَدَر با سرعت این عاشق شدن رخ داد که
صحنه ی آهسته اش هم آنچنان مفهوم نیست !

ترکمانچایی که من با چشمهایت بسته ام
بین کشورهای عاشق پیشه هم مرسوم نیست

این درشت افتادن چشمت درون عکسها
منکرش باشی، نباشی، مطلقا از زوم نیست !

لا اقل تا زنده ام سیبی برایم قاچ کن!
در جهنم سهم من چیزی به جز زقّوم نیست

گرچه حاشا میکند اخمت،ولی مانند تو
هیچ کس در مهربانی راحت الحلقوم نیست

...

ایمان زعفرانچی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است

مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است
شاه بزدل، احتمال کیش و ماتش کمتر است

خوش به حالش! وصف گیسوی تو را نشنیده است
هرکه با دیوان حافظ، ارتباطش کمتر است!

لرزه بر پایش نمی افتد به هنگام وداع
مطمئنا، مصرف "چایی نباتش" کمتر است

با زبان شاعران شهر خود بیگانه است
آب با بنزین که باشد، اختلاطش کمتر است!

جایگاه ویژه در دوزخ ندارد مثل ما
احتمال گیر کردن در صراطش کمتر است

یار ما زیباتر از امثال حورالعین اوست
گرچه از فهمیدن حرفم سواتَ!ش کمتر است !

...

ایمان زعفرانچی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

از حق نباید بگذریم...

با همه دشواری اش از حق نباید بگذریم
محضِ جانب داری اش از حق نباید بگذریم

عشق کاری کرده با من که مغول با ری نکرد
با همه خونخواری اش از حق نباید بگذریم

هرچه دیوار کجِ عشق است، بر دوش من است
زحمتِ معماری اش، از حق نباید بگذریم

سود این معدن برای بهتر از ما بود و شد
سهم ما بیگاری اش، از حق نباید بگذریم

گاه آمد مرهمم باشد، نمک زد روی زخم
با ندانم کاری اش، از حق نباید بگذریم

دل شکستن عادتش بود و پس از آن میرسید
نوبت دلداری اش، از حق نباید بگذریم

موقع رفتن ولی بر روی ساکش می چکید
اشکهای جاری اش، از حق نباید بگذریم

...

ایمان زعفرانچی, جدایی, غزل نظر دهید...