بنیامین دیلم

تو آن تردید باقی مانده در شاهان قاجاری!

کمی با سرمه زیبا کن دو چشم نکته بینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را

صدای نبض دستان تو در این شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را

مرا هر بار می سوزانی و هر بار می خواهی
که بگذاری بروی آتش من ذره بینت را

تو آن تردید باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خون امیران رنگ کردی باغ فینت را

بگو ای مرگ ، ای ترسای پیر پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب آخر پوستینت را ؟!

...

بنیامین دیلم, عاشقانه, غزل نظر دهید...

نگه دارم

گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارم
تورا در عکس می شد کاش از حرکت نگه دارم

تو میراث هزاران باغ سرسبزی و من باید
گلی همچون تورا در خانه با دقت نگه دارم

زلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزد
که من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارم

تو نیشابور نه ، شیراز نه ، آن کشوری هستی
که می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارم

که می کوشم پس از هر بوسه ای عطر دهانش را
شبیه نامه ای سربسته در پاکت نگه دارم !

شراب خانگی ، اینروزها باید که نامت را
به مستی در دهان خویش با وحشت نگه دارم

...

بنیامین دیلم, عاشقانه, غزل نظر دهید...

دامن کوتاه!

ببخش این هردو چشمم را اگر ناگاه می خوابد
که سربازان نمی خوابند وقتی شاه می خوابد

من از تو بوسه ی دزدانه ای می خواستم اما
چه سود آنجا که صاحب خانه ای آگاه می خوابد

سبک تر می کند پلک تو تیغ راهزن ها را
که گاهی کاروان خسته ای در راه می خوابد

چه در اندام ترد خویشتن داری که خود حتی
پلنگ بر پتو در حسرت این ماه می خوابد

همیشه شاعری چون من در آغوش زنی اما
پریزادی پریخو چون تو با اشباح می خوابد

کمی کوتاهتر از قبل می گردد شبم وقتی
زنی مانند تو با دامنی کوتاه می خوابد ...

...

بنیامین دیلم, عاشقانه, غزل نظر دهید...