جواد منفرد

یکی در من، شبیه تو خیال کودتا دارد!

جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد

شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد،
یکی در من، شبیه تو خیال کودتا دارد

منِ دلْ مرده و عشق تو … شاید منطقی باشد!
گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد

تو دلگرمی ولی «همپا» و «همدستی» نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با منِ بی دست و پا دارد

خودم را صرف فعل «خواستن» کردم ولی عمری ست
«توانستن» برایم معنی نا آشنا دارد

زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد …

...

جواد منفرد, عاشقانه, غزل نظر دهید...

خدا روز ازل با نی عوض کرده ست نایت را!

نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را
چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را

بجای شعر موسیقی ست کار هر شب و روزم
در آوردم از آنوقتی که نت های صدایت را

که چون آوای حزن آلود یک ساز است، انگاری
خدا روز ازل با نی عوض کرده ست نایت را

شراب سیب بر لب می گذارم پیک پیک انگار
به هنگامی که می بوسم پیاپی گونه هایت را

تمام شهر پا در کفش من کردند از وقتی
که می بینند دایم در کنارم جای پایت را

نمی گویم پس از این از تو چیزی چون رقیبم شد
برای هرکسی تعریف کردم ماجرایت را...

...

جواد منفرد, عاشقانه, غزل نظر دهید...

هرجا چراغ دیده گمان کرده خانه است!

در گیر ظلمتم که پی یک نشانه است
هرجا چراغ دیده گمان کرده خانه است

دائم افول می کنم از خویش این منم
رودی که برخلاف مسیرش روانه است

اشک روان و موی پریشان و بار غم
چیزی که قحطی آمده بعداز تو شانه است

آگاهی از درون تو یک آرزوی دور
چون کشف غارهای بدون دهانه است

جریان عشق در تو شبیه غزل ثقیل
در من ولی به سادگی یک ترانه است

در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست
چکش زدن به آهن سرد احمقانه است

...

جواد منفرد, غزل نظر دهید...

می زند از ریشه اخمت در دلم احساس را!

می زند از ریشه اخمت در دلم احساس را
قوس ابروهای تو کم کرده روی داس را

مژه هایت بی نظیرند و تداعی می کنند
در سر پر شور من گلبرگ های یاس را

چهره ات در پشت سر، با منظره، بی منظره
می تواند بر سر ذوق آورد عکاس را

قطره ام در وسع اقیانوس وارت، پیش تو
نه نمی بیند کسی این مرد آس و پاس را

مدعی کافری هستند و سر بر سجده ات
تا خدا بشناسد این خلق خدانشناس را

دور تو از هرزه باید پاک باشد، از ازل
باغبان پیوند زد با ساقه ات وسواس را

می روم شبنم به روی برگ گل یادم دهد
نحوه برخورد با یک آدم حساس را

...

جواد منفرد, عاشقانه, غزل نظر دهید...

تا همیشه دهن پنجره وا می ماند !

مثل آن جسم که از روح جدا می ماند از منِ بعد تو یک مرده بجا می ماند عشق بی حد به کسی داشتن، آن خود کشی است که به جان دادنِ در راه خدا می ماند رفتنت حادثه ای بود که با دیدن آن تا همیشه دهن پنجره وا می ماند بد شکسته ست دلم، این همه دلداری تو آب دادن به گلی سوخته را می ماند جای آزادگی احساس اسارت دارد هر که از بند تو ای عشق رها می ماند بی تو محکوم به بی وزنی ام و تا به ابد هستی و نیستی ام روی هوا می ماند می روی، بس که به این خانه تعلق داری، در دل آینه تصویر تو جا می ماند !

مثل آن جسم که از روح جدا می ماند
از منِ بعد تو یک مرده بجا می ماند

عشق بی حد به کسی داشتن، آن خود کشی است
که به جان دادنِ در راه خدا می ماند

رفتنت حادثه ای بود که با دیدن آن
تا همیشه دهن پنجره وا می ماند

بد شکسته ست دلم، این همه دلداری تو
آب دادن به گلی سوخته را می ماند

جای آزادگی احساس اسارت دارد
هر که از بند تو ای عشق رها می ماند

بی تو محکوم به بی وزنی ام و تا به ابد
هستی و نیستی ام روی هوا می ماند

می روی، بس که به این خانه تعلق داری،
در دل آینه تصویر تو جا می ماند !

...

جدایی, جواد منفرد, غزل نظر دهید...

این بغض کهنه منتظر یک اشاره است !

این عشق بی تو چون غزلی نیمه کاره است
رو کن به من که وقت شروعی دوباره است

حرفی بزن به لهجه ی باران که مدتی ست
این بغض کهنه منتظر یک اشاره است

چون ابر این کدورت بیهوده رفتنی ست
چیزی که ماندنی ست شبی پر ستاره است

در کار خیر شبهه نیاور، دو دل نباش
مثل کسی که منتظر استخاره است

از هر دری کنایه به تو می زنم ، مدام
اینروزها به روی لبم استعاره است

چون پیله ای که پر زده پروانه اش ببین
رفتی و سهمم از تو دلی پاره پاره است

...

جدایی, جواد منفرد, عاشقانه, غزل نظر دهید...