حامد اشکان

مانده

از تو حس قشنگِ دلتنگی،
جسم زخمی و ناتوان مانده

غمِ تنهاتر از خیالاتت
در دلم مثل آسمان مانده

باور من نمی‌شود اصلا
که تو رویای ناتمام منی

مثل یک ماهواره‌ی تنها
در مداری که بی‌نشان مانده

همه غم ‌های هر دو دنیا را،
هدیه جای محبتم دادی

دوری‌ات را چگونه گریه کند
این دهانی که بی‌زبان مانده

نفسم تنگ می‌شود بانو
لحظه‌ی‌ بی‌تو بودنم مرگ است
مثل ماهی ای از دل دریا
لب ساحل که نیمه‌جان مانده

حس و حال مرا نمی‌فهمد
هیچ ابری سیاه‌ی خونینی

دلم از شوق مرگ لبریز است
شکل تیری که در کمان مانده

...

تنهایی, جدایی, حامد اشکان, غزل نظر دهید...