حسنا محمدزاده

من جزر و مدم و تو همان ساحلی هنوز

طاووس تیر خورده ی من غافلی هنوز !؟
دنبال دانه های اسیر گِلی هنوز !؟

باغ تو را به نام کلاغی سند زدند
از خواب برنخیز که بی حاصلی هنوز !

دنیا کنار آمده با مرگ رنگ ها
درگیر  راه حل همان مشکلی هنوز!؟

از حال من نپرس که دیوانه تر شدم
از حال و روز تو چه خبر ؟ عاقلی هنوز!؟

این ماه هم تمام شد اما هلال نه …
در چشم های مه زده ام کاملی هنوز

با تخته پاره ها به توافق رسیده ام
من جزر و مدم و تو همان ساحلی هنوز

من ماضی بعیدم و گم بین جمله هات
اما تو در مضارع من فاعلی هنوز

بیدار مانده ام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب ! عزیز دلی هنوز

...

حسنا محمدزاده, غزل نظر دهید...

بسوزم یا بسازم؟!

دیگر گره خورده وجودم با وجودش
محکم شده با ریشه هایم تار و پودش

روی تمام فرش های دست بافم
جا مانده رد پای رویای کبودش

سلول هایم را شبیه مشتی اسفند
پاشیده ام در آتش از بدو ورودش

باید به این آتش بسوزم یا بسازم؟
وقتی به چشمم می رود هر روز دودش

آیینه ام با شمعدان ها عهد بسته
حتی ترک هم بر ندارد در نبودش

از نارون های سر کوچه شنیدم:
می آید او؛ فرقی ندارد دیر و زودش

دل بر نخواهم داشت از این عشق معصوم
چون اصفهان از پاکی زاینده رودش

...

حسنا محمدزاده, عاشقانه, غزل نظر دهید...