حسین مرادی

مریم !

عطر و بوی مریمی ها را چو باد آورده است
شاعر امشب باز باران را به یاد آورده است

میرود افتان و خیزان چون خماری درد کش
گوییا تریاک چشمت اعتیاد آورده است

نازنین ازبس که در اوج کمالی بهر تو
حک نموده بر نگینی ان یکاد آورده است

خواب را کرده حرام و نیمه شب در یاد توست
دردهایش گر چه شاعر را به داد آورده است

در تمام عمر شاعر با عصای احتیاط
پیش تو بشکست آن را، اعتماد آورده است

در کلاس چشم تو دل کنده از زهد وریا
دست ها را شسته انگار ارتداد آورده است

نیستی اما سکوت شب گواهی میدهد
شاعر امشب نام مریم را زیاد آورده است

...

حسین مرادی, عاشقانه, غزل نظر دهید...

تریاک!

عطروبوی مریمی ها را چو باد آورده است
شاعر امشب بازباران را به یاد آورده است

میرود افتان وخیزان چون خماری درد کش
گوییا تریاک چشمت اعتیاد آورده است

نازنین ازبس که در اوج کمالی بهر تو
حک نموده برنگینی ان یکاد آورده است

خواب را کرده حرام و نیمه شب در یاد توست
درد هایش گرچه شاعر رابه داد آورده است

در تمام عمر شاعر با عصای احتیاط
پیش تو بشکست آنرا اعتماد آورده است

در کلاس چشم تو دل کنده از زهد وریا
دست هارا شسته انگار ارتداد آورده است

نیستی اما سکوت شب گواهی میدهد
شاعر امشب نام مریم را زیاد آورده است

روز محشر را تصور کن که با سوزی عجیب
شاعری از ظلم تو آه از نهاد اورده است

...

حسین مرادی, عاشقانه, غزل نظر دهید...