حمیده غلامی

...ایست ها!

پاشیده ام زهم چو نظام فاشیست ها !
بیهوده ام چو زندگی نهیلیست ها !

این روزها تمام سرم را گرفته اند
آزارخواهیِ همه ی مازوخیست ها !

من خسته ام تمام تنم درد می کند
چون توپ بازی یی وسط فوتبالیست ها !

سنگینم و پر از تپش و ترس و استرس
از جاده های اصلی و فرمان ایست ها !

ای چشم های قهوه ای انتزاعی ات
الهام بخش شاعری سمبولیست ها !

آغوشت ای خدای عزیزی که ساختم
آرامگاه ساحلی سربه نیست ها !

تحلیل می روم که در این روزهای بد
خورشیدی و چه چاره توانند ...پیست ها !

با من نکن هر آنچه که دیروز کرده اند
با خون و خاک و مالِ لهستان، نازیست ها !

با من نکن هر آنچه که امروز می کنند
با اورشلیم، جامعه ی صهیونیست ها !

...

حمیده غلامی, عاشقانه, غزل نظر دهید...