بگو که باد بیاید نگار چادری ام !
نشد که از تو نگویم به وقت شاعری ام
که باز شاید از این بغض در بیاوری ام
مرا همیشه از آن سمت کوچه می دیدی
بسنده کرده نگاهت به شکل ظاهری ام
همیشه مثل "دفک" در شکار هر کبکی
همیشه خیره به چشم و لباس آجری ام
تویی که در جملاتت "برادرم" جاریست
منی که دلزده از احترام خواهری ام
هلال ماه پس ابر تیره زیبا نیست
بگو که باد بیاید نگار چادری ام!
به موی، بند تو بودم در این پریشانی
که شانه آوردی و به شانه می بری ام
نشد که از تو ننالم به وقت عاقلی ام
نشد که از تو نگویم به وقت شاعری ام