رسول قشلاقی

صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر!

صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر
آیینه های شعر تو در جای جای شهر

گاهی برای شعر شما آه می کشد
مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر

یک کوله بارِ بسته و یک انتظار سرد
در ازدحام مردمِ بی اعتنای شهر

بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی
دستی بدون بدرقه ى آشنای شهر

دیوارهای ساکت شهر و صدای سوت
صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر...

...

رسول قشلاقی, صبح بخیر, غزل نظر دهید...