رضا وطن دوست

هر پلانی از تو گفتم، سینما دلگیر شد

تلخ رفتی، سنگفرش کوچه ها دلگیر شد
بعد تو باران نبارید و هوا دلگیر شد

مستندهای دو چشم تو چه آسان شعر شد
هر پلانی از تو گفتم، سینما دلگیر شد!

نسخه های هیچ کس ، درد مرا تسکین نداد
نسخه ها و دکتر و قرص و دوا دلگیر شد

شیشه اسپند و قاب ان یکادم خاک خورد
تو نماندی، ذکر لا حول و ولا … دلگیر شد

گیسو و لب با دو چشمت چار مجهولی غریب
کشف مجهول تو با سعی و خطا دلگیر شد

این غزل ، وسواس من ، با این ردیف لعنتی
شاعری دیوانه و این واژه ها دلگیر شد

...

جدایی, رضا وطن دوست, عمومی, غزل نظر دهید...

عجیب!

دیدن شیرین رخی در راه می چسبد عجیب
لب نهادن بر لبی گمراه می چسبد عجیب

دیدنت، بوییدنت، احساس خوب عاشقی
بعد مدتها جدایی، آه می چسبد عجیب

دست تو در دست من ، چشمان من لبریز تو
شرم لمس صورتی چون ماه ، می چسبد عجیب

نقشه ذهن مرا می برد شوق دیدنت
وصل و دیدار تو از بی راه، می چسبد عجیب

هستی ام آن روز با تو یک غزل، یک شعر شد
در سکوت این زمان همراه می چسبد عجیب

من برایت شعر می گفتم غزلهایی چه شور
شاعر چشمت شدن گهگاه می چسبد عجیب

ذهن من تبعید در زندان گیسوی تو بود
بی گنه ماندن در این درگاه می چسبد عجیب

...

رضا وطن دوست, عاشقانه, غزل نظر دهید...