خدا به فکر فرو رفت: اين پری بشود ؟!
خدا به فکر فرو رفت: اين پری بشود ؟!
و يا برای جهانم پيمبری بشود ؟
کمی شبيه خودم باشد اين؟ اگر باشد
به شکل خالق خود شاه دلبری بشود
خدا به فکر که : آيا برای من باشد
و يا بيايد و زيبای ديگری بشود ؟
به ذهن داشت که آن را فقط پرنده کند
به آسمان بدهد تا کبوتری بشود
نشست تا که اگر مرد مثل يوسف را . . .
و يا شبيه به مريم، که دختری بشود
و دست برد که از ماه تکه ای . . . نه ! نَکند
اراده کرد که تا ماه بهتری بشود
نگاه کرد به آهو که : اين دو چشم؟ اگر
قشنگتر بکشم چشم محشری بشود
کشيد ماهیِ نازی و کرد قهوه ای اش
که در دو برکه دو چشم شناوری بشود
نخواست ماهی ِ زيبا اسير تُنگ شود
کشيد پلک قشنگی که تا دری بشود
و از عصاره ی انگور ريخت بر لب او
که هی شراب بريزد که ساغری بشود
ولی به آن می خالص لبی اگر برسد
خراب آن شود و بعد کافری بشود