زنبق سلیمان نژاد

شاید كه از قوم مغول چنگیزتر بودم!

از روزهای رفتنت پاییزتر بودم
از شمس های دیگرت تبریزتر بودم

باران اگر آنسوی شیشه داشت می بارید
این سوی شیشه بی هوا من نیز، تر بودم

یك شب اگر دستت به تار موی من می خورد
از نغمه ی داوود شورانگیزتر بودم

شاید اگر یوسف به قلبم فرصتی می داد...
از تیغ چاقوی زلیخا تیزتر بودم

شاید تمام چشم ها را كور می كردم
شاید كه از قوم مغول چنگیزتر بودم...

یك مزرعه اندوه در من مانده... حقم نیست
من با تو از هر دشت حاصلخیزتر بودم

رسم بزرگی را به جا هرگز نیاوردی!
از هر كس و ناكس به چشمت ریزتر بودم

یادت بماند من كه حالا خالی ام از عشق
از استكان چایی ات لبریزتر بودم

...

پاییز, جدایی, زنبق سلیمان نژاد, غزل نظر دهید...

عاشق کشی به سبک تو مرسوم می شود

آهنگ تند ثانیه ها شوم می شود
وقتی که دل به عشق تو محکوم می شود

روزی هزار بار مرا می دهد عذاب
اما عجیب پیش تو مظلوم می شود

هر کس که بیشتر به تو دل داده، بیشتر
از نعمت نگاه تو محروم می شود

ما را بکش، نترس که دارد میان شهر
عاشق کشی به سبک تو مرسوم می شود

نفرین نمی کنم که قیامت به دست او
تکلیف چشم های تو معلوم می شود

دیگر نفس نمی کشم از آسمان عشق
دارد هوای عاطفه مسموم می شود

در امتداد این همه ، یک روز ، بی صدا
این ع ش ق دست و پا زده ، مرحوم می شود

...

زنبق سلیمان نژاد, عاشقانه, غزل نظر دهید...