زهرا شعبانى

امشب دوباره آمده ام، باز هم سلام!

امشب دوباره آمده ام، باز هم سلام
من را ببخش مرد غزل های ناتمام

من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهای خام

این حرف ها درون دلم درد می کشید
این حرف ها وجود مرا داد التیام

گفتی کلافه می شوی از این حضور محض
گفتی عذاب می کشی از دست من مدام

گفتی نگاه هرزۀ من با تو جور نیست
گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام

گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک
مابین پلک های ترم، کرد ازدحام

می خواستم فقط بنویسم چرا؟ چرا؟
می خواستم بگیرم از این شعر انتقام

اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست
خو کرده ام به عادت دنیای بی مرام

من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم
من با هزار درد غم انگیز، آشنام

شاید غزل هوای دلم را عوض کند
شاید رها شوم کمی از این ملودرام

این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند
این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام

...

زهرا شعبانى, غزل نظر دهید...

روشن بود!

غروب بود و خیابان هنوز روشن بود
مناره ها همه با (قل اعوذ...) روشن بود

من و تو پشت ترافیکِ شهرک پردیس
و رادیو روی ایران نیوز روشن بود

منی که رنگ نگاهم تبی جنوبی داشت
و چشمهای تو چون تام کروز روشن بود

دوباره شب شد و در جمع شاعر ما
چراغ یک غزل دلفروز روشن بود

میان آن همه لبخندهای اجباری
هجوم درد و غمی سینه سوز روشن بود

اگر چه قلب من آنشب کنار تو جا ماند
تو عاشقم نشدی مثل روز روشن بود...

...

زهرا شعبانى, عاشقانه, غزل نظر دهید...