سعید رستگارمند

شاعری که واژه هایش راهکارِ آخَرند...

بادها دارند حسِّ ماندنت را می برند
روزهای بی تو بودن، آه وحشت آورند

جذر و مدّی بغض در چشمت به پا کرده ست که
این چنین چشمانت از اروند طوفانی ترند

قهرمان ماجرای ما فقط چشمان توست
گیسوانت را ببند، این ها سیاهی لشکرند!

من به پایان رسالت معتقد هستم ولی
چشمهایت منشأ پیغمبرانی دیگرند

کشتی ام بی ناخدا، آغوشِ گرمت اسکله ست
دستهایت شرجی شب های خیسِ بندرند

در تنم جا ماندی و هر لحظه شاعرتر شدم
شاعری که واژه هایش راهکارِ آخَرند...

...

سعید رستگارمند, غزل نظر دهید...