علی اصغر اصفهانی

هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله

کاروان دل عشاق به راه افتاده ست
مانده همراهی دلهای شما بسم الله

غم آن شاه اگر میطلبی اینک غم
به دل توست اگر مهر و وفا بسم الله

در ره عشق نجوئید به جز مهر حسین
هرکه دارد به سر این شور و هوا بسم الله

بوی جانان شنو از نکهت آن تربت پاک
هم عنان با نفس باد صبا بسم الله

دل ما در گرو عشق حسین بن علی ست
تو هم ار خواهی از این طرفه بلا بسم الله

هرکه مشتاق لقای شه خوبان باشد
نشناسد سر شوریده ز پا بسم الله

آرزو میکنی ار طلعت آن ماه منیر
این تو و این ره آن ماه لقا بسم الله

در همه ملک رسد نغمه (هل من ناصر)
داری ار گوش بدین طرفه ندا بسم الله

بخشش روسیهان در کف آن سلطان است
درگهی بهتر از این هست کجا بسم الله

ما نداریم پناهی بجز از این درگاه
گر دوا خواهی و امید شفا بسم الله

خیمه بخشش او در همه عالم زده شد
میکند لطف به هر شاه و گدا بسم الله

تشنه لب بر لب دریای شفاعت بنشست
از کفش جویی اگر آب بقا بسم الله

هرکه مغروق گناه است چو دلخسته سلیم
دارد امید ز شاه شهدا بسم الله

از غم هجر بسوزد دل عشاق حسین (ع)
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

...

حضرت سیدالشهدا (ع), علی اصغر اصفهانی, عمومی, غزل نظر دهید...

هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله

کاروان دل عشاق به راه افتاده ست
مانده همراهی دلهای شما بسم الله

غم آن شاه اگر میطلبی اینک غم
به دل توست اگر مهر و وفا بسم الله

در ره عشق نجوئید به جز مهر حسین
هرکه دارد به سر این شور و هوا بسم الله

بوی جانان شنو از نکهت آن تربت پاک
هم عنان با نفس باد صبا بسم الله

دل ما در گرو عشق حسین بن علی ست
تو هم ار خواهی از این طرفه بلا بسم الله

هرکه مشتاق لقای شه خوبان باشد
نشناسد سر شوریده ز پا بسم الله

آرزو میکنی ار طلعت آن ماه منیر
این تو و این ره آن ماه لقا بسم الله

در همه ملک رسد نغمه (هل من ناصر)
داری ار گوش بدین طرفه ندا بسم الله

بخشش روسیهان در کف آن سلطان است
درگهی بهتر از این هست کجا بسم الله

ما نداریم پناهی بجز از این درگاه
گر دوا خواهی و امید شفا بسم الله

خیمه بخشش او در همه عالم زده شد
میکند لطف به هر شاه و گدا بسم الله

تشنه لب بر لب دریای شفاعت بنشست
از کفش جویی اگر آب بقا بسم الله

هرکه مغروق گناه است چو دلخسته سلیم
دارد امید ز شاه شهدا بسم الله

از غم هجر بسوزد دل عشاق حسین (ع)
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

...

اشعار عاشورایی, علی اصغر اصفهانی, عمومی, مذهبی, نثر نظر دهید...

احمدک !

معلم چو آمد به ناگه، کلاس
چو شهری فرو خفته خاموش شد

سخنهای ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد

معلم ز کار مداوم مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود

جوان بود و در عنفوان شباب
جوانی از او رخت بر بسته بود

سکوت کلاس غم آلود را
صدای درشت معلم شکست

بیا احمدک درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت

ولی احمدک درس ناخوانده بود
مگر آنچه دیروز آنجا شنفت

عرق چون شتابان سرشک یتیم
خطوط خجالت به رویش نگاشت

لباس پر از وصله و ژنده اش
به روی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیافتاد و گفت
بنی آدم اعضای یکدیگرند

وجودش به یکباره فریاد زد
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز...تو ...کز ...وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد

نگاهی به سنگینی از روی شرم
به پایین بیافکند و خاموش شد

در اعماق قلبش به جز درد و داغ
نمی کرد پیدا کلامی دگر

درآن عمر کوتاه پر خاطرش
نمیداد جز آن پیامی دگر

«چرا احمدک کودن بی شعور»
معلم بگفتا به لحنی گران

نخوندی چنین درس آسان بگو
مگر چیست فرق تو با دیگران؟

عرق از جبین احمدک پاک کرد
خدایا چه میگوید آموزگار؟

نمی داند آیا که در این دیار
بود فرق ها بین دار و ندار؟

چه گوید، بگوید حقایق بلند
به شرمی که از چشم خود بیم داشت

به آهستگی احمدک بینوا
چنین گفت با قلب آزرده چاک

که آنان به دامان مادر خوش اند
و من بی وجودش نهم سر به خاک

ندارند کاری بجز خورد و خواب
به حال پدر تکیه دارند و من

من از بیم اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس دیروز دست

کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین شاهدم دست پر پینه ام است

معلم بکوبید پا بر زمین
به من چه که مادر ز کف داده ای

رود یک نفر پیش ناظم که او
به همراه خود یک فلک آورد

دل احمدک سخت آزرده گشت
چو او این سخن از معلم شنفت

زچشمان کور سوئی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت

کنون یادم آمد بگویم تو را
تامل خدا را تامل دمی

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی!

...

اجتماعی, علی اصغر اصفهانی, مثنوی نظر دهید...